۷.۵.۸۹

موهام از آب دریا خیسه همون لباس خواب زرد رنگمو پوشدم که خیلی دوسش دارم، پنجره ی اتاقمون رو به دریا بازه،و باد می وزه و من خنکاشو حس می کنم. دریا موج داره، تو کنار من خوابیدی و همونجور که دوس دارم بغلم کردی، نفسات می خوره صورتم و خوش خوشانمه، تو می دونی که من چی دوست دارم، بلند میشی و خم می شی رو صورت من، من چشمام بسته ست، بینی تو می کشی به بینیم، حس می کنم پوستتو، شروع می کنی به صحبت، صدات زیاد مفهوم نیست ولی احساس خوبی دارم، تو اوجم، یک دستت زیر سرمه و و با دست دیگه ت  دستمو تو دستت گرفتی و آرم فشارش میدی.....چشمامو باز می کنم و.....



*. بیدار شدم، خواب بود فقط و من نتونستم صورتشو ببینم
*. گفتی امروزو ثبت کنم تو تاریخ که هر دو بودیم و نخواستیم و من همش وحشی بازی در میارم.
*. باید درس بخونیم تا دکتر بشیم.

۵.۵.۸۹

A great afternoon

امروز که مثلن عید بود و تعطیل، اکثر فامیل ما رسم دارن می رن قبرستون فامیلی و سری به مردهاشون می زنن (یه جایی هست 50 کیلومتری شهر فقط خودمونی ها توش قبر شدن)، من و مامانو خواهری تو خونه کسلِ کسل بودیم، پای تلفن داشتم خ***مالیه یکی دوستا رو می کردم که بیاد بریم بیرون که زنگ در و زدن وحمله، پشت سر هم مهمون اومد، دختر خاله ی مامان که اومد منو یاده بی بی انداخت یک چهره ی نورانی و مثبت که وقتی میشینه کنارت آرومت می کنه، بعد اون زن پسر داییم با دوتا جغله هاش اومد که با کارتون g-force سرشونو گول مالیدم. بهترین قسمت امشب، اومدن معلم کلاس پنجمم بود، الان اینقدر خوشحالم که دلم می خواد پرواز کنم، دوسش داشتم، بارها و بارها وقتی دانشجو بودم اومده بود خونمون و سراغ منو گرفته بود و به مامانم گفته بود که بگید بهش زنگ بزنم ولی اون موقع ها من درگیر دانشگاه بودم و اسم کسی جز استادا و درسا تو ذهنم نمی موند. از 7 بعد از ظهر تا 10:30 که پسرش اومد دنبالش با هم بودیم، خاطره تازه کردیم، پسرش کلی عوض شده بود، قدش بلند شده بود و خوشگل شده بود مث مامانش... پسرش تنها کسی بود که اون موقع ها منو با اسم کامل صدا می زد و من کلی خرکیف می شدم....
بعد رفتن مهمونا زنگ زدم به دوستمو بش گفتم: بی منتت دیدی لیاقت نداشتی شام واست بخرم! مهمون اومد خونمون، خندید و گفت: اینقدری که مهمون میاد خونتونو شما هزینه می کنید اگه پولشو جمع می کردید سر سال یه زانتیا داشتید.


* من از بچه گی مهمون بازی دوست داشتم و به ماشین نداشتن می ارزه.
*امروز عصری بارون تندی اومد شاید 5 دقیقه هم طول نکشید، قبل بارون از آسمون شرجی میومد بعد بارون از زمین هم بخار بلند میشد. اینم بارون بندر، بیشتر از این که نمیشه انتظار داشت.

Endless love

دوست داشتم، دوسم داشتی، باورم داشتی،
اخرین بار ازم پرسیدی چرا بعد من با کسی دوست نشدی...
گفتم یکی از دلایلش تو بودی
گفتی وتنها دلیلش
ولی باز بی خیال همه چیز شدی....




* سه سال از این قضیه می گذره، تو هنوز تو مُخ منی، به سرم زده یه بار واسه امتحان هم شده به خطط زنگ بزنم.

۴.۵.۸۹

Dream phallic

خواب دیدم یکی بهم گفت تو تلاشتو کردی ولی تلاشو باید بکنی
پس تلاشتو خوب  بکن







* تو کف خوابه ام آخه هنوز که هنوزه صداش تو گوشم هی زینگ زینگ می زنه
* کلماتشم خیلی بی ربط بود

۱.۵.۸۹

چقدر این صله ی رحم رو من دوست می دارم، وقتی بچه های فامیل جمع میشیم( بچه های خاله -دایی-عمو -عمه, نه کمی دور تر) همون همبازی های قدیمی....که حالا هر کدوممون واسه خودمون گهی هم نشدیم، منچ و مار پله بازی می کنیم و هر کدوممون اون حقه هایی که بلدیم با پاسور رو بزنیم به رخ هم می کشیم و حکم می زنیم و هنوزم بیشترین پولی که سر دَبِلنا شرط می بندیم 500 تومنه. دومنو بازی می کنیم و تو فکر قاپاک کردنیم. فقط رومون نمیشه مث قبل تو سر و کله ی هم بزنیم، الان پسرامون می رن دختر بازی ، ما رو با خودشون نمی برن، اون موقع ها گریه می کردیم واسه با هم بودن....

۳۱.۴.۸۹

امروز صبح، بازار روز، خرید مایحتاج خانه
دست فروشی که آبجیم داشت ازش بادمجون می خرید:
شما دوتا دو قلو هستید؟
آبجیم با خنده ای شیطنت آمیز به من : آره
دست فروش: خب پس تخفیف میدم بهتون......
میشد هزار تومان ازمون پانصد تومن بیشتر نگرفت


* کاش همیشه همه جا وقتی ازمون می پرسیدن دوقلویید بعدشم تخفیف می دادن.

۳۰.۴.۸۹

*. دکتر زنگ زده به مامانم، قبلن فامیلیه مامانو می گفت حالا میگه فرخنده جونم، فرخنده خانم من، رگ غیرتم زده بود بیرون چپ چپ نگاه مامانم می کردم.

*. دو سالی هست که ابجیم میره سرکار ولی هنوز پول تو جیبیشو از مامانم می گیره، بهش گفتم به صاحب کارت بگو اگه پول دستی خواست هستیم که بهش قرض بدیم. اخه تقریبا 5 ماه که حقوق نگرفته.


*. مامان پشت میز کارش نشسته که میگه حتی اگه پسرهم  داشته باشه من قبول نمی کنم. میگم چی مامان؟ میگه گفته دخترت خوشگله و خوش قده، مواظبش باش حیفه.... من گفتم نه تو رو خدا مامان قبول کن پسر دکتره تازه خارجم زندگی می کنه مامان خواهش، پشت در واستاده، مامان غش میره از خنده....

*. مامان میگه گوشتا رو گذاشتم بیرون برو ببین یخش اب شده ریزش کن تا یاد بگیری گوشت ریز کردن، میگم مامان من بلدم ولی اگه تنبلیت میاد واسه ناهار پختن بگو خجالت نکش....باز غش می ره ازخنده و میگه تابلو بود؟....میگم نه ه ه ه اصلن....

*. همکلاسی های محترم تماس گرفتن فرمودند لیسینینگ هایی که نوشتم رو چند تا کپی بزنم واسشون ببرم کلاس آخه یکی سی دی هاشو گم کرده، یکی کارمند اسکله هست بار واسشون اومده ، اون یکیم که همیشه آویزونه خودمه، بعدیشونم که خودمم که چشمم کور دندم نرم باید بنویسم واسشون...می بینین تو رو خدا

*. ناهار پختم، پیتزا که زیر نونش سوخته، میخوام بدمش به آبجیم آخه غذای سوخته واسه رفع یوبوست خوبه....

*. همیشه غیبت کردن بهترین درمان واسه بیماریه اعصابه

*. گشنمه این آبجی معلوم نیست کجاست.

۲۹.۴.۸۹

Less than five months ... And then freedom

خیلی خوشحالم و مث قبل نمی تونم خوشحالیم رو پنهان کنم....الان حتی عشق هم نمی تونه زنجیری بشه برای  پروازم...
کمتر از 5 ماه دیگه...
و 

آزادی و پرواز





ت.ن: باید شروع کنم به دل کندن از دوست داشتنی هام

۲۸.۴.۸۹

یه روزی که رفته بودم خونه ی دختر داییم، چلوی در خونه ی اونا دیدم یه بچه گربه میو میو می کنه، راجع بش پرسیدم و دختر داییم گفت یتیمه مامانش ولش کرده و چند روزه که ما بهش غذا می دیم، کنارش نشستم، نازش کردم، و از غذایی که واسش کنار گذاشته بودند بهش دادم بخوره، چشم هاشو تمیز کردم، و آب خنک بهش دادم. شاید اگر مادری داشت اینکار ها را برایش نمی کردم  بیشتر دلم برای یتیمیش سوخت. چون خودمون تو حیاطمون کلی گربه داریم از اونایی که بی خانمان بودن و به ما پناه اوردن. اون همراه من اومد خونه و شد عضوی از خانواده ی ما ولی برام عزیزتر از بقیه بود شاید چون یتیم بود. واسش شیر خوشمزه می خریدم و سعی می کردم حتما ماهی یا غذای گوشتی بخوره، کنارش می نشستم تا گربه های دیگه اذیتش نکنن، اون مادر نداشت که لیسش بزنه، تمیزش کنه و گربه بودن رو یادش بده، بلد نبود از دیوار و درخت بره بالا، کمکش کردم یا بگیره ولی هنوز طفلی بیش نبود. میشستمش و با گوش پاکن چشماشو تمیز می کردم و مادرش بودم.  کم کم دندوناش در اومد، وقتی با هم بازی میکردیم انگشتان پامو به شوخی گاز می گرفت و شاد بودیم، اسمشو گذاشتم فِرِد و تا صداش می زدم هر جا که بود خودشو می رسوند. یک هفته پیش اون گم شد و دو شب خونه نیومد، داشتم دق میکردم، فردا صبحش بی حال و تقریبا مرده پیداش کردم، مث اینکه یکی قلبمو با چاقوش پاره کرد، می خواستم زار بزنم و فریاد بزنم چرا فِرِدِ من چرا این گربه ی یتیم و بی پناه. معلوم نبود ک یاین بلا رو به سرش در اورده بود مث اینکه اینقدر زده بودنش که بدنش کوفته شده بود و رو پاهاش نمی تونست بیاسته.  سیبیلاشو تا ته چیده بودن. تنها کاری که تونسته بود بکنه به امید اینکه منو داره و حمایتمو خودشو رسونده بود دم در خونه، اوردمش تو تمیزش کردم خاکای خشک شده ی روی بدنشو شستم، چشماش قلنبه شده بود و عفونت داشت. چن جای بدنشم زخم بود، اون با یه گربه درگیر نشده بود یک حیوان انسان نما این بالا رو سرش اورده بود. سه - چهار روز اول که با سرنگ بهش آب و غذا می دادم و با سرم چشماشو می شستم و قطره چشم می ریختم تو چشماش،حالا بعد یک هفته تازه می تونه رو پاش واسته و غذاشو کامل بخوره اما فِرِدِ من کور شده،چشماش دیگه نمی بینه،  دلم پره درده که چطور یک انسان می تونه و جرات اینو داره که بخواد جون یه موجود زنده ی دیگه ای رو بگیره، حیونی که حتی ازارش به یه مورچه هم نمی رسه. فرد بچه تر از اونی بود که بتونه از دیوار بره بالا و یا مزاحم کسی بشه. چه جوری اون از حیاط رفته بیرون و این بالا اومده سرش، داغون تر از اونم  که بتونم فرضیه ای ببافم.


اون تنها یک گربه نبود، اون حیوونی بود که مادر نداشت، حیوونی بود که روزی اش افتاده بود تو دست ادمها. دلم میخواست یقیه ی خدا رو بچسبم بکوبمش به دیوار و و هی تکرار کنم این کوبیدنو و بهش بگم وسط این جهان بزرگت زورت فقط به همین موجود یتیم رسید؟ تو می تونستی نزاری اتفاقی واسش بیوفته. خدا ازت دلگیرم همیشه این تو بودی که دوست داشتنی های منو ازم گرفتی.
این اولین گربه ی نبود که بهش محبت می کردم و به بلا دچار میشد، میکا رو که با تفنگ بادی زدن کار به عکس برداری و عمل کشید. که بعدشم دزدیدنش، پیتر بارها و بارها سیبیلاشو چیدند ولی اون هفت جوون تر از انیها بود آخرشم به خاطر ناراحتی کلیه مرد چون اینجا دستگاه دیالیز واسه حیوونات ندارن. و چیکو که اونم دزدیدنش....اینم از فِرِد که کور شده... باور کنید اگه زورشون به ما هم می رسید تا حالا منو کل خانوادمو کشته بودن.

۲۶.۴.۸۹

Shit eating

دوستم بعد مدتها اس ام اس داده که: برام یه دوست پسرِ خوب پیدا کن، تریپ ازدواجی، ترجیحا شمالی
فکم افتاد پایین

جواب شو دادم: بیلاخ




* خودمون تو عمرمون همیچین چیزی ندیدیم، حالا اون تازه اومده شهر چه توقعا هم داره.


۲۲.۴.۸۹

Damn it

تازه عرقم خشک شده بود و ناهار خورده بودم موبالیم زنگ میخوره، جواب میدم
دوستم: بعد احوال پرسی " امروز چه کارا کردی honey
من: هیچی همش خونه بودم داشتم زبان میخوندمو ول می چرخیدم
دوستم: گُه نخور خودم دیدمت ..... داشتی چه گهی میخوردی سرظهری اونجا حان؟
من: من؟ من ؟ کجا؟ کی؟

۲۱.۴.۸۹

ميخواهم  بگويم ......
فقر  همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست .....    
فقر ، عرياني  هم  نيست ......
فقر ،  گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميكند .........
فقر ، چيزي را  " نداشتن " است ، ولي  ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست  .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا ميكند .....
فقر ، بشكه هاي نفت را در عربستان ، تا  ته  سر ميكشد .....
فقر  ،  همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ،  تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ،  همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا  " سر كردن نيست ...
فقر ، روز را  " بي انديشه"   سر كردن است ...

۱۷.۴.۸۹

از نظر من دروغ شنیدن خیلی لذت بخشه، مخصوصن وقتی می دونی طرفت داره دروغ میگه و تمام سعی شو می کنه که اونو راست جلوه بده.... من تو این لحظات لذت می برم از سعی نافرجام اون

۱۶.۴.۸۹

یه حس متفاوت با اون، چرا؟ اونم مث بقیه ست پس چرا فرق میکنه؟ مطمئنن عاشقش نیستم!
هر بار دیدنش دقیقن مث اولین قرار پره از دلهره و استرس، چرا؟
مگه مجبوری آخه

یا نبوسش و یا اگه بوسیدیش بعدش احساس گناه نکن دختر

۱۵.۴.۸۹

هر وقت که عصبی می شم یا استرس بهم وارد میشه سریع پریود می شم،
حالا که تقریبا یک ساله که تو استرسم چه خاکی باید بریزم تو سرم؟

۱۳.۴.۸۹

کافیه کمی هوا تاریک بشه و تو یه خانم باشی و تو خیابون مونده باشی
نگاه نمی کنن که چه ریختی هستی و در حال انجام چه کاری هستی اومدی خرید خونه یا ولگردی 
هزاران بار پیش اومده با کلی خرید پیازو گوچه و سیب زمینی و میوه و سبزی و خرت و پرت ده ها مرده بزرگسال و بچه سال ترمز زدن و گفتن برسونیمت خوشگله، بعضیا قیمت دادن و بعضیا هم عشوه اومدن!
همیشه بعد پیش اومدن این قضایا با خودم فکر کردم چرا مردهای این زمونه بی حیا و بی چشم و رو و ناپاک شدن، زناشون با چه اعتمادی اینا رو راهی می کنن؟   دلم می سوزه واسه خودم چون مردی که قراره مواظب ناموس خودش باشه ناموس یکی دیگه رو ازار میده و این چرخه هی تکرار و تکرار میشه و روزی می رسه که مردی هم میاد که مثلا مواظب من باشه.

۱۱.۴.۸۹

A complex one

از وقتی بچه بودم(دقیقا چهار سال و نیم) قرصی می خوردم که بهش می گفتن ریتالین، مامانم می گفت مربوط به اعصابه و خودم وقتی بزرگ شدم کم کم حس کردم به بی قراری و ناآرامیم ربط داره اینکه نمی تونستم سر جام بشینم و جنب و جوشم زیاد بود و وقتی قرص رو می خوردم مثه  یه بچه گربه رام و آروم درسمو میخوندم و کارامو انجام می دادم. 12 سالم شد، قرص ها قطع شدن و من شدم همونی که بودم. تمرکز نداشتم، بی قرارو وحشی و چون تو دوران بلوغ هم بودم شد قوز بالا قوز.... گاهی وقتا مامان اظهار پشیمونی میکرد که چرا قرص های منو قطع کرده و منم نالان چون وقتی قرص ها رو میخوردم حداقل نمرهام 20 بودن و اون قرصه تو خونه ی ما به قرص بیست معروف شده بود

گذشت و گذشت
چند روز پیش تو نت موقع چرخیدن چیزی دیدم و خوندم که آه از نهادم بر آمد...
بیماری بیش فعالی؛ کم توجهی در بزرگسالان   بیشتر این علائم رو دارم!  یعنی باید با یه روانپزشک مشورت کنم؟
از اون روز تا الان مخم در حال سوت کشیدنه.....