۷.۸.۸۹

نیـ نیـ 2

 از الان تا نمی دونم کی شاید هر مطلبی که می نویسم راجع به کارای خواهر زاده ام باشه( از بس بی جنبه ام) اسمشو گذاشتن کیانا، قربونش بشم بچه انگاری رو سایلنته، خدا رو شکر زیاد زر نمی زنه، امروز واسه اولین بار تو عمرم بود که یه بچه یک روزه رو بغل می کردم، قربونش می رفتم و واسش شعر میخوندم، شیرشو خورد، آرغشو در اوردم  بعدش اندازه کله ش رید(چه انش بود بد می داد منو مامانش پتوشو انداختیم روش بوش نیاد بیرون بعد نشستیم کل بهش خندیدیم)، تا اومدم گه کاریشو تمیز کنم شاش زد به هیکل منو خودش، چند سی سی شیر خورده بود اندازه هیکلش شاشید، چه حس خوبی داشت وقتی تمیزش می کردم و پوشکش کردم و لباس تنش می کردم، اون مامی بی خودشم فقط نگاه می کرد و کر کر به من می خندید که صورتم مث گچ سفید شده بود، ولی دوسش داشتم، البته بگم باباش هم بود ولی خواب بود، بمبم می زدیم تکون نمی خورد.... می بینین تو رو خدا بچه زاییدن واسه ما.....از حالا با اعتماد بنفس می گم هر چیزی خواستین بدونین از خودم بپرسین من بلدم. راهنماییتون می کنم.

۶.۸.۸۹

welcome nini

بالاخره نیـ نیـ اومد و ما خاله شدیم.............................................................قربونش برم که روز خوبی هم بدنیا اومد ، فردا روزه کورش بزرگه.....

۳.۸.۸۹

مبارک...مبارک...مبارک

فردا تولدت آبجی کوچیکست، به مامی می گه درد داری؟ میگه واسه چی؟ می گه واسه زاییدنه من ، مگه نمیخوای بزایی؟ میگه آها! نه ندارم، سرت درد نداشتم.!
می گم مامی میخوای هلت بدم سقطش کنی؟ خیال همه مون راحت شه؟
به هر حال...از همینجا ولادتشو به مامی تسلیت و به این دنیا تبریک می گم و از خداوند متعال درخواست خاصی ندارم!


۲.۸.۸۹

یه روز یه ترکه، یه رشتیه، یه لره جوک نیست واقعييتی است تلخ



 

یه روز یه ترکه،

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،

فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم..

 

 

یه روز یه رشتی یه - اتفاقاً آخوند هم بود.. ! -

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،

برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.. .

 

 

یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛

جونش رو برای عقایدش از دست داد،

با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن، سرش رو بریدند.. .

 

یه روز ما همه با هم بودیم.. ،

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و عرب.. !

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛

 

 

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،

به همدیگه می خندیم،

و اینجوری شادیم.. ؛

خیلی خوش می گذره.. !






۳۰.۷.۸۹

این انسانیت به گند کشیده شده

امروز که یکی از دوستان که اومد بود پیشم که باهم درس بخونیم واسم یه چیزی تعریف کرد که مخم داره سوت می کشه،  همش دارم فکر می کنم بخدا به پیر به پیغمبر تو بلاد کفر هم همچین آدمایی پیدا نمی شن که اینجا زیر بیخ گوش ما پیدا می شن، می گفت دوستِ دوستش که سربازه تو تهران اونجا با یه خانم آشنا شده که خانومه دکتره، شوهر داره، شوهرشم دکتره، (تا اینجای قضیه کمی عادی می زنه چون چیزی که تو کشور ما و شهرهای کلان شهر زیاد شده دوستیه زنا و مردای متاهل با یه شخص و یا به عبارتی داشتن شریک جنسیه.) بدترین قسمتش و شاید زشت ترین قسمتش که باعث شد من دهانم باز بمونه و کف و خون بالا بیارم این بود که دوستم گفت: اون پسره + شوهره زنه با هم می رن ترتیب زنه رو می دن....
این یعنی چی؟ ادم می ترسه از اینکه بخواد به مردی فکر کنه! نه تو رو خدا یکی بیاد بگه آدم وقتی این چیزا رو می شنوه نباید بترسه! تو رو خدا یکی بیاد بگه این چیزا اصلن وجود نداره! اینجا غیرتی یعنی وجود نداره؟ مردونگی چی؟ شرم؟ حیا؟ یعنی شوهره زنه، شوهرش نیست یه ج*ا*ک*ش* و زنشم یک ج*ن*د*ه به تمام معناااااااا..... خدایا جواب این فک وا مونده ی منو بده که آویزون مونده، و این ذهنی که داره غصه ی آیینده نیومده ی منو می خوره....

۲۹.۷.۸۹

آی ام گواینگ فرنچ

قبل از تعریف هر چیز بگم که تو طایفه ی ما  "امیر" رو به اسم "میروو" هم صدا می کنن مث فاطمه که میشه فاطی.....(البته نه همشون قدیمیا بیشتر)
مامی تازه از فرانسه اومده بود و یکی از فامیل های دورمون که یک مرد پر حرف بود اومده بود دیدن مامی و هی ازش سئوالای چرت می پرسید و که هی اونجا چه جوریه و مردمش و لباس پوشیدن و اسم های مختلفو می خواست بدونه که به فرانسوی چی میشه، مامی خسته شده بود ودایی هم کلافه، مامی سکوت کرده بود و فقط لبخند می زد و اون اقا از دایی سئوالاشو می پرسید. از مامی پرسید که "امیر" به فرانسه چی میشه؟ دایی نگاه مامی کرد! مامی نگاه دایی! و مامی گفت: می غو....


* تو فرانسه "ر" صدای "غ" می ده
* البته این خاطره ماله ساله 1354 هستشاااا

۲۷.۷.۸۹

هیچ حسی و ذوق و شوقی برای ثبت نام دوباره ازمون داشگاه نیست، این بار هم دقیقن مث دفعه قبلی که کاردانی قبول شدم مامی مجبورم کرد که دفترچه بخرم و ثبت نام کنم.... از دانشگاه رفتن و درس خوندن خسته شدم، یه جورایی ترجیح می دم بی سواد باشم تا دانشگاه رفته

۲۵.۷.۸۹

آدم بدهاااا

یه دختر داریم تو فامیلمون(فامیل خیلی نزدیک) نزدیکه 30 سالشه ولی مجرده، دختر خیلی خوبیه و من واقعن بهش احترام می زارم. از همون بچه گی سرش تو درس و مشق بوده و تا فوق لیسانس رو یه کله اومده و حالا هم یه جایی کار می کنه که مذکری نیست و خلاصه کلام اینکه دختری نیست که سر و گوشش بجنبه و یکی از اخلاق خوباش اینه که درسته خیلی کارا رو نمی کنه ولی حرف بقیه کسایی رو که اون کارا رو می کنن هم نمی زنه به عبارتی اگه زبون خیر نداره ه ه ه زبون شر هم نداره. این از این....
از یه طرف دیگه یه دختر فامیل دیگه داریم (که اونم فامیل خیلی نزدیکه) یه 12 سالی از من بزرگتره، ازدواج کرده و بچه داره ولی خیلی حسود و فضول تو زندگی مردم بخصوص ما هست چون بابایی زیاد سفر خارجه می ره(به خاطر کاراش) هر دفعه می دوه میاد خونه ما که بابایی چی اورده و دریغ از بابای ما که یه شکلات خارجی واسمون بیاره و ما جلو همسایه ها پُز بدیم. این زن تو نوجوانی و زمانی که دوست پسر مث الان عادی نبود و جرم حساب میشد، دوست پسر داشت و حالا که ما ها بزرگ شدیم و کمی به خودمون می رسیم و ناخن بلند میکنیم و لاکی می زنیم و یه رژی می کشیم به لبامون میاد و هی نصیحت می کنه به ما و غر می زنه ناخناتونو کوتاه کنید و لاک نزنید و خالاصه گاهی اونقدر شلوغش می کنه که مامانم پادرمیونی می کنه و بهش می گه فلانی عزیز من جوونیه خودتم دیدم بزار بچه های من راحت باشن..... و همون خانم خوبه یه بار گفت: دوست پسرای خودشو یادش رفته که گیر داده به شما!!!!! بگذریم از اینا اصل مطلب اینکه دیروز این خانم فضوله گوشی تلفن رو برداشته و زنگ زده به خانم خوبه و نه گذاشته نه برداشته و بهش گفته "زن صیغه ای سراغ نداری؟"  خانم خوبه خیلی ناراحت بود و وقتی من فهمیدم گفتم واسه شوهرش می خواسته یا باباش؟؟.......
یعنی از حرفش چه منظوری داشته؟ چرا از  یه دختر مجرد که سرش تو این کارا نیست پرسیده؟ یعنی هیچ زن دیگه ای دورو برش نبوده که بپرسه؟   

۲۱.۷.۸۹

جدیـ نگیر

کلن عادت ندارم راجع به هنر و هنرمند نظر بدم ولی اینا به نظرم معجزه هستن تو گروه موسیقی ایرانیا و شاید تنها گروه که من شنیدم و سبک موسیقی جاز رو به نحواحسن و عینهو خودش اجرا کردن، ابجز... 
یه موزیک جدیدن دادن بیرون به اسم  جدی نگیر که کار مشترکی هست از گروه کارمند و اَبجَز آهنگ خوشگلیه به نظر من....و خوشم اومده ازش و از اونجا که تنها خوری بلد نیستم می زارم هر کسی که پایه بود و طلبه دانلودش کنه و نوش جون گوشاش.                جدی نگیر

۱۸.۷.۸۹

اَن تو ج*ا*س*ب*ی

همیشه وقتی روی کاری برنامه ریزی کردی، اتفاقی اتفاق میوفته که قبلن باید می افتاده و نیوفتاده و حالا میوفته که گُه بزنه به این اتفاقی که داری براش تلاش می کنی که بیوفته....
حالا که رفتیم سره کار و حواسمونو به زبان و ورزشمون متمرکز کردیم یه اس ام اس از دانشگاه ازاد واسمون میاد که تکمیل ظرفیت قبول شدی، اونم همون شهری که دقیقن میخواستی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   حالا من چه خاکی تو سرم کنم؟؟؟!!!!


* به نظرات قبلی پاسخ دادمااااااا فردا پس فردا نیاین شاکی بشین من معرفت ندارما و واسه دوستام ارزش قائل نمی شمااا و از این حرفا........
* تازه شم من الان خونه ام، با یه صورت توپُل....ولی چاق نشدم  .....

۱۵.۷.۸۹

اتفاقات محال

امن ترین وسیله ی نقلیه در این نقطه از کشور اتوبوس خط واحد می باشد، که من و آبجی گاهی به دنبالش می دویم و بعد سوار شدن کلی به خودمون میخندیم، ما که هرگز از این کارا نمی کردیم و مسخره می کردیم ادمای دوان دنبال اتوبوس را، حالا خودمان دوان دوان و بدو به اتوبوس بریسم شدیم.....
بلی گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.....


* فرصتی نداشتم که جواب کامنت های هم دردانه تونو بدم، (شرمنده ام اسیدی)در اولین فرصت که بروم خانه تک تک کامنت ها را جواب می دهم، قول می دهم شرافت مندانه....

۹.۷.۸۹

یه عالمه بمب جنسی

قبل از هر چیزی باید بگم که من معتقدم به این که هر جای دنیا پُره از خوب ها و هم بدها، و همیشه اولین ادمی که بهت برخورد می کنه نماینده ی این میشه که ادمای اون منطقه خوب ها بشوند یا بدها، پس... حرفی رو الان میخوام بنویسم دوست ندارم، احد و ناسی بیاد شکایت. و  نظر شخصی و چیزی رو که دیدم رو به باد انتقاد بگیره، و بخواد به من غیر اینو ثابت کنه، راحت ترین کار براش تَرکه اینجاست. و از کسایی هم که ممکنه بهشون بربخوره اصلن معذرت خواهی نمی کنم چون واقعیت و باید واقعت ها را پذیرفت....


بنا به دلیلی که خدا غضب کرده و استان محروم ما دکتر درودرست نداره، ماها و مردم استانمون مجبوریم پی آوراه شدن تو بلاد غریب رو به تنمون بمالیم، این بلاد غریب کشور دیگه ای نیست، همین استانهای اطراف هست که ادماش با پرویی تمام وقتی میان تو استان ما دوقورت نیمشون باقیه بابت کمبودها ولی وقتی پاتو می زاری تو شهر و استانشون زبونشون واست میشه چهارگَز....
ما هم به خاطر عمل مامی مجبور شدیم بریم استان همسایه ی استان همجوار مون....این بار دوم بود با اکراه  و اخم و تَخم . غر غر کردن عازم شدیم، دل خوشی نداشتم ازش، از مردمش، از رفتارشون، از طرز برخوردشون، همش با خودم فکر می کنم، اینجور که اینا با من و آبجی برخورد می کنن انگار که باقی دختراشون عینهو فاطمه زهرااااااااااااااااااااااا، ولی یه پنجشنبه شب که بیرون تو شهر بودم یه عالمه از این فاطمه زهرااااااا هاشونو دیدیم توپ تُپُل، الانم که کافی نتم یکی شون جلوم فیس تو فیس (لاو ترکونی ) هستن فتیر. کلی فحش های ناجور بهمون دادن تو خیابون، چرا؟ نمی دونم، چرا؟ چون چادر چارچوخ نیستیم، قدامون بلنده و مث دخترای ایکبیریشون کوتوله و شکم گنده نیستیم، محلشون نمی دیم و سرمون به کار خودمونه.....
همین اینترنت باعث شده من کلی دوست پیدا کنم تو هر شهری چه دختر و چه پسر که بارها و بارها کاری تو اون شهر واسم پیش اومده واسم انجامش دادن بدون هیچ چشم داشتی، ولی تا به حال از این شهر فکستنی هیچ دوستی جرات نکردم داشته باشم، چون بعدش بهت میگن اومدی نمیخواد بری هتل، خونه هست .....چند سال پیش که دانشگاه قبول شده بودم اون قبرستون از یکیشون ادرس و چند و چون شهرو پرسیده بودم که بهم گفت خوابگاه میخوای بری چیکار بیا پیش خودم، هم جا هست هم صفا و صمیمت، که اون موقع من کمی تحملم کمتر بود و ادب را کنار گذاشته بودم و خواهر و مادر و جدشو پیوند داده بودم، 
خلاصه کلام اینکه پسراش ک*و*ن*ی اند از نظر من....و دختراشم ف*ا*ح*ش*ه  های خوشگل و ترگل ورگل زیر چادر. باید ببینید ....جرات نداریم که با شال بیایم تو خیابون، مانتو بلند و مقنعه ولی بازم یک عالمه پسر پیدا میشن که فکر می کنن ما فک و فامیلشونیم، شاید اگه دکترای خوب و با مسئولیتی تو شهرشون نبود سگ هم اون طرافا رد نمیشد.....
آره جونم منظورم همون شهره یزده....یزد....الان اونجام، جونمو به لبم رسوندن، زناش و مرداش، و امیدوارم که هیچ وقت دیگه لازم نشه مسیرم به این شهر فکستنی بیوفته الا وقتی که ادماش دیگه این ادما نباشن.....
نمی دونم این عصبانیتی رو که دارم چه جوری از خودم بیرون بریزم، منتفر شدم از همشون، دیشب انتظامات دم بیمارستان بهمون گفت میخوای بری بالا چه کنی(قصد داشتم برم اتاق مامی) بیا بریم بیرون بگردیم، نگاش کردم گفتم با یکی هم اندازه خودت برو بیرون مردیکه ی *******
وصف الحال...همینی که هست باید ساخت....دعا می کنم خدا به همه ی زنا و مردای این شهر شفای عاجل بده، که همه رو به دیدگاه خواهر مادر خودشون که ج*ن*د*ه ست نبینن......