۶.۹.۸۹

خاک بر سری

نُچ
مث اینکه من ادم  نمیشم که هر جا اینه می بینم جلوش قر و قمیش نیام، دم آسانسور پارکینگ کلاس زبانم همیشه یه آیینه بود(هست) و من همیشه قبل سوار شدن به آسانسور خودمو تو آینه چک می کردم و رُژ می زدم و قر می دادمو واسه خودم بوس می فرستادم و آسانسور می رسید و می رفتم، امروز تو هین قر دادن جلو آینه از تو آیینه متوجه ی یه چی شدم...بلی...پارکینگ به دوربین مدار بسته مجهزه بود.......... حالا اینا هیچ...همش با خودم فکر می کنم اگه من همون وسطا دست تو دماغم کرده باشم چی؟؟؟؟؟ فکرش تن آدمو می لرزونه..مخصوصن اگه هی فیلم رو ببینن و کر کر به قیافم بخندن.

۴.۹.۸۹

سفارش دادیم برایمان مجله ی T3 و PMC بیاورند ، می آورند  و نگاه میکنیم که بوردا، بوردای مدل شنی یون مو می باشد.......

۲۹.۸.۸۹

هوس

اونجای ننه ی دنیا، موهامو چیدم شبیه بز شدم، البته این مدل را دوست دارم ، خودم رو تو آیینه می بینم و خر کیف می شم، دلم برای شری تنگ شده که باز شیطنت کنم و مامانش بهم بگه، اروم بشین و دختر خوبی باش تا بیام خواستگاریت واسه پسرم و من بگم کدومشون؟ و شری تا بنا گوش قرمز بشه . . . دلم پیاده روی می خواد بهارستان تا ونک به سمت پارک ساعی ، دلم دونه دونه گشتن مغازه های جمهوری رو می خواد که هیچکدومشون رو جا نمی انداختم، دلم برفای باغ اِرَم رو می خواد....دلم بیرون رفتن با شری رو می خواد که یه نوشابه خانواده می گرفت یه لیوانش مال من بود و باقیش با نی واسه خودش . دلم حرفای عشقولانه می خواد برای ساعتی بیخود شدن از زمان، برای مدت زمانی خر شدن بدون پایبندی، دلم حوضی می خواد برای آبی به تن زدن و آب بازی ، کلن الان دلم چیزایی رو می خواد که الان دیگه ندارم، دلم همکلاسیم شروین رو می خواد که واسم از اون لافای بچه تهرونی بزنه و پُز محلشون تهران پارس رو به من بده( انگاری ما ندیدیم که اونجا چه خبره و نمی دونیم کجاستو و فکر میکنیم یه چیزی مث ایران زمینه البته ایرانزمینم دیگه خز شده) و من مث احمق ها یه لبخند گنده بزنم چشمامو مث وزق تند تند بهم  بزنم و بگم : اِاِاِ کجاست؟ ندیدم تا حالا؟ کجای تهرانه؟ نزدیکه خاک سفیده؟. . .  دلم شیما وپروا رو می خواد با دروغاشون و لافاشون و دوستیهاشون، هر چی دروغ می گفتن یه چیزشونو دوس داشتم ، دوست رو با پسر عوض نمی کردن، دلم مامی اعظم و خواهر محبوبه رو می خواد، کاش بازم بهمون بگن گروه نیویورکی هااااااااا ، هیچ کدوم اینا هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه ، چون این شخصیت ها رو از زندگیم پاک کردم ، دیگه با اعظم و محبوبه راه نمی افتیم دنبال سربازا توی باغ اِرَم و یواشکی ازشون عکس نمی گیریم، دیگه سیب ترش و گوجه سبز و بستنی رو با هم نمیخورم.... دیگه هیچ وقت کاری رو انجام نمی دم که یادآور روز خوبی از گذشته باشد برایم.



* بابایی هم اکنون نیازمند جیب مبارکتان هستیم، سر برج دیگر حقوق های خودمان را می ریزند.

۲۸.۸.۸۹

تلخم/ پستهایم نیز/زی با نیستند/ اشکهایم می ریزد و / دماغم فین فین می کند/..../سختمه/ ولی امروز همه خاطره هامو دارم می ریزم بیرون/ تا هیچ نشانی از/ هیچ دوست داشتنی/ نمونده باشه به/ درو دیوار اتاق/حتی موهایم را چیدم/ تا اون مثل درست از اب در بیاد/ از دل برود هر آنکه از دیده برفت....../

۲۱.۸.۸۹

یه خاله ی پِرفِکت

خاله که از بلاد کفر تشریف اوردن برای بنده اینقــــــــــــــــــــــــــد سوغاتی اورده که هنوز فرصت نکردم سه تا از کفش ها رو تست کنم! کلی چیزای خوب....تازشم بهم گفت بیا بریم بازار هر چی خواستی برات بخرم.....نه خداییش شما تا حالا از این خاله ها داشتین؟ نداشــــــــــــتین.....

۱۳.۸.۸۹

گداهای مدرن این زمونه

اخه نمی تونم چیزی هم بهش بگم، فوری قهر و جفتک زنی رو شروع می کنه، خودش 600، 700 هزار تومن حقوقشه ولی همیشه  می ناله از بی پولی، تازشم سر هر ماه به من میگه پول داری قرض بدی؟ پول داری بدی من بزارم تو حسابم پولم زیادتر بشه؟ باز من چپ چپ نگاش می کنم و میگم حقوق کارگریه منو با حقوق خودت سنجیدی باز؟ بهش میگم تخم سگ اینقدر پولاتو سرمایه گذاری نکن، یکمی هم به اون شکم واموندت برس، بخدا قران خدا غلط نمیشه، ولی کو گوش شنوا، نموده ما رو....پرو پرو دیشب زنگ زده پول داری قرض بدی هیچی ندارم، گفتم فقط50 هراز تومن می تونم بهت بدم، بیشتر می خواد اسباب کش* حالا تخم سگ زنگ زده میگه نریختی به حسابم ها؟ گفتمش فرصت نکردم میگه امشب گشنه بخوابم یعنی ؟ تو دلم گفتم به تخم چپم  باز میگه راستی رفیقمم هم کارش گیره، پول داری! گفتم خفه شو من اگه این 50 تومن رو به تو بدم دیگه تا اخر ماه 10 تومن واسه خودم می مونه، ولی مث تو زار نمی زنم، مردم اینجوری پول جمع می کنن می بینی تو رو خدا، دوتا امتیاز خونه خریده تو شمال کشور، اونوقت منت منو می کشه واسه پول.....خدایا شکرت که نیازمندمون نکردی....خدایا شکرت که گداصفتمون نکردی....خدایا شکرت که مادر و پدری بهمون دادی که چشم گشنه بارمون نیوردن و حریص....

* اسباب کش در زبان افغان همان جاکش خودمان است%

دوس دختر زوری

نمی دونم چرا این ساعت روز یاد این خاطره افتادم، داداشی من یه ده سالی ازم بزرگتره و اون موقع ها که دانشگاه می رفت و زن نداشت، سرو گوشش مث اینکه می جنبیده و من فکر می کردم (با اون مغز کوچیکم) داداشه من کاری به دخترا نداره(چه خیال خامی). داداشیه من بچه ی خوبی بود من و خیلی دوست داشت، همیشه وقتی با دوستاش می رفت بیرون منو با خودش می برد و اجازه داشتم با دوستاش شوخی هم کنم و کلن تریپ اروپایی دیگه ولی همه دوستاش N سال از من بزرگتر بودن، بگذریم از اینا....
اصل داستان اینه که یه روز داداشی من که دیگه زنش داده بودیم و نزدیک عروسیش بود با حالت عصبی بهم زنگ زد و گفت که برم محل کارش، منم تو فکر اینکه چی شده رفتم و دیدم اخـــــــــــــــــــی طفلی داداشی انگار زدنش تو دیوار، ازم خواست برم راجع به یه دختر تحقیق کنم و ازش فیلم بگیرم بیارم واسش!!!!! منم که خراب خانواده، موبایل(3250)  آخرین مدل اون زمانمو برداشتمو رفتم، خانومه تو یک مرکز مشاوره کار می کرد و تنها راه دیدنش صحبت با اون بود و سر هم کردن چند دروغ، وقت نوبتم شد که باهاش حرف بزنم داستان خودشو که اویزون داداشم شده بود تعریف کردم و گفتم سرگذشت دوستمه و راه حل بده چون می ترسم دوستم خودکشی کنه و از این حرف های مسخره و دوستم که مثلن خواهرم بود فیلم می گرفت ازش اونم چه حرفه ای، هیچ دیگه ماموریت انجام شد، همین کافی بود که باعث بشه دختره ی زشت اکبیری ته دیگه جزغاله دست از سر داداشم بداره، حداقل اگه سفیدوی خوشگلوی ترگل ورگلی هم بود میشد مخ داداشی رو زد که زنشو عوض کنه ولی......



* الان داداشی یه بچه 4 ساله داره و سالی یک بارم نمی بینیمش، البته بهتر چون من بد خواهر شوهری هستم!

۱۰.۸.۸۹

آی هَو نات اِ فِرِند

 برای رسیدن به بعضی هدفها باید از خیلی دوست داشتنی ها گذشت، دلم می خواد به خیلیا بگم که بهم زنگ نزنن، دلم میخواد خیلیا رو از تو دوستام حذف کنم، ولی نمی دونم چه جوری، با چه زبونی، هر چی بی محلی می کنم و مث بچه ها بهونه گیری لامصبا فکر می کنن دارم ناز می کنم. موندم که بهشون بگم احمق کات، تموم، برو پیکارت، اون هفت هشت سال رفاقت اوتوتو.....
از یه طرف هم دوستامو دوست دارم، کلی خاطره و رفاقت و احمق بازی باهاشون داشتم، کلی چیزخل بازی دراوردیم با هم ...خاک تو سرشون که بودنشون یه درد و نبودنشون یه درد بی درمونه دیگه...