۲۳.۱۰.۹۲

میخوام آزاد باشم

خب
همه چی قاطیه تو ذهنم، البته ذهن من همیشه محتویات توش قاطی بوده. واسه همینه که نتونستم متمرکزش کنم. هیچ وقت نتونستم.  مث همیشه سرکارم ولی خواب آلوده و بی حوصله و کسل، میخواستم استعلاجی پزشکی بگیرم واسه امتحاناتم که نشد. یعنی تنبلی کردم و پی شو نگرفتم.
کلی پارچه خریدم دادم خیاط بدوزه ولی هنوز نرفتم پیشش که حتا اندازه هامو بگیره.
میگه قبول کن قبل عید حداقلش نامزد کنیم ولی نمیدونم چیه که ته دلم راضی نمیشه.
نمیدونم از چیش می ترسم، شاید از تعهدش شاید از اینکه نمیتونم مث قبل آزاد باشم.
نمیدونم