۲۶.۴.۸۷

ديگه نيستي(روز پدر)

حالا که رفته ای
دل دلیل می آورد و
عشق گریه می کند.
با این همه
جای خالی ات پر نمی شود.
نه با خیال و نه با خاطره.
حالا که رفته ای
این روزها دلتنگم
دلتنگم که رفته اند.
آن روزها
حالا که رفته ای
باور می کنم
گل ها همه آفتابگردانند
اما همین امروز
آفتاب
چشم در چشم من
فقط سراغ تو را می گرفت
حالا که رفته ای
برای این پنجره فرقی نمی کند
باران ببارد
باران نبارد
باران
باران
باران
حالا که رفته ای
پایین می آید از پلکان ابر
و فرو می ریزد در جویبارهایی
که به جانب پاییز می روند



۱۴.۴.۸۷

اي همه ي بود و نبود

سردی دستانم را بگیر...
پاهای لرزانم بی تو دگر توان ماندن ندارند ....
بیا که یاد لحظه رفتنت هنوز هم کابوس هر شب است ...
چشمان من ...چشمان من
به انتظار عادت کنید که هنوز هم راه سختی در پیش است ...
حسرت را با نگاه آمیختم ... تنهایی را با یاد تو به پایان بردم ...
شب ها را با حس نگاهت ... و سرما را ...
با حس بودن در آغوشت....
جنش آمدنت به زندگی ... صدای هق هق تنهایی ام ...
ستاره ها پر نور تر می شوند ...چشمان پر از اشکم کم سو تر...
می خوانم ...
آواز های شبانه هر شب را
این بار برای تولدت :
فرشته کوچکم
بعد رفتنت نه توان ماندن هست و نه جرئت رفتن
بعد رفتنت هیچ شبی زیبا نیست ...
هیچ خیابانی زیبا نیست ...
و هیج شعری .....
فرشته کوچکم ...
هنوز هم طمع خوش حرفهایت ...
قلبم را به آتش بازی های شبانه می کشد...
بیا ...
بیا ..
بیا که هنوز هم بی صبرانه زنجیر دستانم ُ انتظار فردا را می کشند...
بیا ..
بیا که سرخی چشمانم دگر تاب ندارد ...
بس که باز هم میان اشک هایش خواب فردا را دیده است..
بیا..
دیر زمانی است که چشم هایم به دیدنت لحظه شماری می کنند...
هر صبح کوچه را با اشک هایشان آب و جارو می کنند... و به استقبال انتظار می کشند...
آری ..این کار هر روز آن هاست...بیا..
دوباره امروز متولد می شوی ...
در دستان غریبه ای جای می گیری ...
نگاه تو به آن...
من و قلب و چشمم ..
باز هم منتظر...
امشب باز هم ستاره ها می آیند ... به جشن آغاز تو
تنها تر می شوم و حتی ستاره ای نیست
که از او نشانی تو را بگیرم ..
بیا که سیاهی این آسمان فقط با تو و ستاره هایت روشن می شود...
نذار حتی یک شب هم دوباره تاریک بمانم ...

دوباره آغاز می شوی ... در تنهایی همه پایان هایم ...