۹.۵.۸۸

زمن نگارم



زمن نگارم خبر ندارد
به حال زارم نظر ندارد
خبر ندارم من از دل خود

دل من از من خبر ندارد
كجا رود دل که دلبرش نیست
كجا پرد مرغ كه پر ندارد
امان از این عشق، فغان از این عشق
كه غیر خون جگر ندارد
همه سیاهی همه جدایی
مگر شب ما سحر ندارد
جز انتظار و جز استقامت
وطن علاج دگر ندارد
بهار مضطر، محال دیگر
كه آه و زاری، اثر ندارد
مرا نگاری اسیر خود کرد
که بر اسیران نظر ندارد
به خاک راهش فتادم اما
به خاک راهی گذر ندارد

         شاعر: ملک الشعرا بهار | خواننده: محمدرضا و همایون شجریان | آهنگساز: درویش‌خان

۲۸.۴.۸۸

جنگ اعصاب




 این پسره فکر کرده که کیه، که انتظار داره هر دورغی که میگه رو من باور کنم...
مردم  والا خوب رو دارن....

۲۳.۴.۸۸


آدمک
آدمک آخر دنياست ، بخند...
آدمک مرگ همين جاست ، بخند...
آن خدايي که بزرگش خواندي...به خدا مثل تو تنهاست ، بخند...
دستخطي که تو را عاشق کرد...شوخي کاغذي ماست ، بخند...
فکر کن درد تو ارزشمند است...فکر کن گريه چه زيباست ، بخند...
صبح فردا به شبت نيست که نيست..تازه انگار که فرداست ، بخند...
راستي آنچه به يادت داديم...پر زدن نيست که درجاست ، بخند...
آدمک نغمه ي آغاز نخوان...به خدا آخر دنياست ، بخند..
آن خدايي که بزرگش خواندي...به خدا مثل تو تنهاست ، بخند

دوست داشتم محرم اسرارم و سنگ صبورم باشی ولی حیف.... تو ندونسته داری منو از خودت دورم می کنی...

۱۷.۴.۸۸

تموم شد...

بعد نبودنهام اومدم که دوباره اینجا رو شروع کنم...

با اجازه جاسبی و رئیس دانشگاه و جمیع اساتید، بنده فارغ از تحصیل شدم.

همین.