۳.۱۰.۸۹

توالت فرنگی

اگه بفهمه...اگه یه روز بفهمه که تمام اون اس ام اس های با حال و کیف دار رو من از تو توالت واسش فرستادم...تا اخر عمرش نمیخواد که منو ببینه

۲۵.۹.۸۹

همکارم مثلن با حالت سراسیمه و تعجب زده میاد تو اتاق کارم و میگه خانومه**** خانومه **** ،
میگم:  بعله.....
میگه:  فکر کنم یه شخص مهمی تو شهر مرده
میگم:  چه طور؟
میگه: آخه هر جا می رم نوار قرآن گذاشتن....
روز عاشورا که میشه ، خیابون خونه ی ما تقریبن جزو اون خیابون هایی هست که دسته ها میان جمع میشن و روضه شونو اونجا می خونن و نمایش می دن هنرشونو ، از وسط تمام این هیت ها من فقط یه هیت رو دوس دارم که نمی دونم ماله کیا هست ولی حدس می زنم مال همدانی ها باشه ولی مطمئن نیستم ، فلوت رو خیلی قشنگ قاطی موسیقیشون می کردن و خیلی زیبا و حزن الود برنامه شونو اجرا می کنن من هر ساله فقط به عشق همون گروه می رم که دسته ها رو ببینم....

۲۲.۹.۸۹

من کنار

آروم و دمغ روی مبل جلو تلویزیون لم داده بودم ، تقریبن دراز کش بودم، مامی واسم قهوه اورد  گفت بخور حال و هوات عوض شه ، نگاش کردم و گفتم... هه یعنی خدا یه گونی بزرگ پول بعد خوردنه قهوه واسم می ندازه که حال و هوام عوض شه....اروم قهوه مو سر کشیدم و طبق عادت همیشه فنجونمو برعکس کردم . عادت دارم هر وقت قهوه می خورم ته فنجونمو ببینم و بدونم اون دونه ها قهوه ای سوخته ی خوشبویه آرامش دهند چه شکلی رو واسم ترسیم کردن، مامی کنارم نشسته بود..گفتم مامی برام یه هواپیما افتاده تو آینده یعنی میشه که درست بشه؟؟؟؟ مامی گفت خدا  رو چه دیدی! شاید شد! تو دلسرد نشو.... با تموم نا امیدی بقیه فنجونمو نگاه کردم و حفظشون کردم.
همین شبی چند دقیقه پیش با مامی تماس گرفتن از اداره ای که کار می کنه ، بهش گفتن 5 روز سفر با خانواده و بلیط رفت و برگشت و تمام مخارج با اونا ، توهتل همون اداره تو **** ، آقاهه گفت این موقع خودم تماس گرفتم که یه هویی از قلم نیوفتی ، حالا من نزدیکای تولدم جایی هستم که با اینکه دریاشو دوس ندارم ولی عاشق درختاشم ، عاشق سرسبزیشم ، خیلی خوشحالم ، امیدوارم اونجا قرار نباشه یه بابایی بیاد سخنرانی و حالمونو کنه تو قوطی و یا اینکه مامی نزنه تو ذوقمونو و نگه چون هواپیما هست ما نمی آیم و این حرفاااااا....


ته نوشت: 
* قابل توجه اونا که می گن فال قهوه الکیه و راستکی نیست ....

۱۷.۹.۸۹

MySelf And I

یه روز با خودم خلوت کردم ، مردو مردونه نشستم با خودم حرف زدم ، درد و دل کردم و علت خیلی کم کاریهاشو جویا شدم، بعد کلی حرف زدن و جر و بحث و مو کشیدن ها معلوم شد دلم جایی گیره ، که خودم حتی فکرشو نمی کردم، و بعدش خودم سر کرد تو گوشم و علت همه کم کاریهاشو و تنبل بازیهاشو واسم شرح داد  و قول داد به من که متحول بشه....
به امید اون روز....البته خودم داره تمام سعی شو می کنه

۱۲.۹.۸۹

سد کنکور

امروز خیر سرمان کنکور داشتیم....عادی بود ، مثل همیشه دوستانمان را دیدیم ، اصلن من کنکور رو به خاطر دیدن دوستان و یادی از رفاقت هایمان هر سال تکرار می کنم. D:  یه سئوالی بود تو قسمت بینش اسلامیه سئوالات عمومی که خیلی نظرمو جلب کرد و گفتم خدایا من کدومشو بزنم که دارم نزنن و کل خانوادمو کن ف یکون نکونن.....
سئوال این بود: کدام یک از مذاهب زیر به این امر اعتقاد دارند که خداوند در قانونگذاری ، عدل ، پاداش و کیفر و ... رعایت مساوات و برابری را می کند : 1) اشاعره     2) حنابله    3) شیعه    4) اخباریون   (سئوال یه کم ممکنه از نظر نگارشی چند کلمه ی فرق کنه ولی گزینه ها همان است...) من سئوالو بی جواب گذاشتم چون به نظر خودم هر کسی که خدا رو قبول داشته باشه یعنی باقیشم قبول داره دیگه و حالا مذهبش چیه یه چیز کشک و دعوا درست کنیه....واسه همین بی خیالش شدم....و بگویم در اخر اینکه جز خدا و بعد کامپیوتر سازمان سنجش امید به کسی نداریم....

۶.۹.۸۹

خاک بر سری

نُچ
مث اینکه من ادم  نمیشم که هر جا اینه می بینم جلوش قر و قمیش نیام، دم آسانسور پارکینگ کلاس زبانم همیشه یه آیینه بود(هست) و من همیشه قبل سوار شدن به آسانسور خودمو تو آینه چک می کردم و رُژ می زدم و قر می دادمو واسه خودم بوس می فرستادم و آسانسور می رسید و می رفتم، امروز تو هین قر دادن جلو آینه از تو آیینه متوجه ی یه چی شدم...بلی...پارکینگ به دوربین مدار بسته مجهزه بود.......... حالا اینا هیچ...همش با خودم فکر می کنم اگه من همون وسطا دست تو دماغم کرده باشم چی؟؟؟؟؟ فکرش تن آدمو می لرزونه..مخصوصن اگه هی فیلم رو ببینن و کر کر به قیافم بخندن.

۴.۹.۸۹

سفارش دادیم برایمان مجله ی T3 و PMC بیاورند ، می آورند  و نگاه میکنیم که بوردا، بوردای مدل شنی یون مو می باشد.......

۲۹.۸.۸۹

هوس

اونجای ننه ی دنیا، موهامو چیدم شبیه بز شدم، البته این مدل را دوست دارم ، خودم رو تو آیینه می بینم و خر کیف می شم، دلم برای شری تنگ شده که باز شیطنت کنم و مامانش بهم بگه، اروم بشین و دختر خوبی باش تا بیام خواستگاریت واسه پسرم و من بگم کدومشون؟ و شری تا بنا گوش قرمز بشه . . . دلم پیاده روی می خواد بهارستان تا ونک به سمت پارک ساعی ، دلم دونه دونه گشتن مغازه های جمهوری رو می خواد که هیچکدومشون رو جا نمی انداختم، دلم برفای باغ اِرَم رو می خواد....دلم بیرون رفتن با شری رو می خواد که یه نوشابه خانواده می گرفت یه لیوانش مال من بود و باقیش با نی واسه خودش . دلم حرفای عشقولانه می خواد برای ساعتی بیخود شدن از زمان، برای مدت زمانی خر شدن بدون پایبندی، دلم حوضی می خواد برای آبی به تن زدن و آب بازی ، کلن الان دلم چیزایی رو می خواد که الان دیگه ندارم، دلم همکلاسیم شروین رو می خواد که واسم از اون لافای بچه تهرونی بزنه و پُز محلشون تهران پارس رو به من بده( انگاری ما ندیدیم که اونجا چه خبره و نمی دونیم کجاستو و فکر میکنیم یه چیزی مث ایران زمینه البته ایرانزمینم دیگه خز شده) و من مث احمق ها یه لبخند گنده بزنم چشمامو مث وزق تند تند بهم  بزنم و بگم : اِاِاِ کجاست؟ ندیدم تا حالا؟ کجای تهرانه؟ نزدیکه خاک سفیده؟. . .  دلم شیما وپروا رو می خواد با دروغاشون و لافاشون و دوستیهاشون، هر چی دروغ می گفتن یه چیزشونو دوس داشتم ، دوست رو با پسر عوض نمی کردن، دلم مامی اعظم و خواهر محبوبه رو می خواد، کاش بازم بهمون بگن گروه نیویورکی هااااااااا ، هیچ کدوم اینا هیچ وقت دیگه تکرار نمیشه ، چون این شخصیت ها رو از زندگیم پاک کردم ، دیگه با اعظم و محبوبه راه نمی افتیم دنبال سربازا توی باغ اِرَم و یواشکی ازشون عکس نمی گیریم، دیگه سیب ترش و گوجه سبز و بستنی رو با هم نمیخورم.... دیگه هیچ وقت کاری رو انجام نمی دم که یادآور روز خوبی از گذشته باشد برایم.



* بابایی هم اکنون نیازمند جیب مبارکتان هستیم، سر برج دیگر حقوق های خودمان را می ریزند.

۲۸.۸.۸۹

تلخم/ پستهایم نیز/زی با نیستند/ اشکهایم می ریزد و / دماغم فین فین می کند/..../سختمه/ ولی امروز همه خاطره هامو دارم می ریزم بیرون/ تا هیچ نشانی از/ هیچ دوست داشتنی/ نمونده باشه به/ درو دیوار اتاق/حتی موهایم را چیدم/ تا اون مثل درست از اب در بیاد/ از دل برود هر آنکه از دیده برفت....../

۲۱.۸.۸۹

یه خاله ی پِرفِکت

خاله که از بلاد کفر تشریف اوردن برای بنده اینقــــــــــــــــــــــــــد سوغاتی اورده که هنوز فرصت نکردم سه تا از کفش ها رو تست کنم! کلی چیزای خوب....تازشم بهم گفت بیا بریم بازار هر چی خواستی برات بخرم.....نه خداییش شما تا حالا از این خاله ها داشتین؟ نداشــــــــــــتین.....

۱۳.۸.۸۹

گداهای مدرن این زمونه

اخه نمی تونم چیزی هم بهش بگم، فوری قهر و جفتک زنی رو شروع می کنه، خودش 600، 700 هزار تومن حقوقشه ولی همیشه  می ناله از بی پولی، تازشم سر هر ماه به من میگه پول داری قرض بدی؟ پول داری بدی من بزارم تو حسابم پولم زیادتر بشه؟ باز من چپ چپ نگاش می کنم و میگم حقوق کارگریه منو با حقوق خودت سنجیدی باز؟ بهش میگم تخم سگ اینقدر پولاتو سرمایه گذاری نکن، یکمی هم به اون شکم واموندت برس، بخدا قران خدا غلط نمیشه، ولی کو گوش شنوا، نموده ما رو....پرو پرو دیشب زنگ زده پول داری قرض بدی هیچی ندارم، گفتم فقط50 هراز تومن می تونم بهت بدم، بیشتر می خواد اسباب کش* حالا تخم سگ زنگ زده میگه نریختی به حسابم ها؟ گفتمش فرصت نکردم میگه امشب گشنه بخوابم یعنی ؟ تو دلم گفتم به تخم چپم  باز میگه راستی رفیقمم هم کارش گیره، پول داری! گفتم خفه شو من اگه این 50 تومن رو به تو بدم دیگه تا اخر ماه 10 تومن واسه خودم می مونه، ولی مث تو زار نمی زنم، مردم اینجوری پول جمع می کنن می بینی تو رو خدا، دوتا امتیاز خونه خریده تو شمال کشور، اونوقت منت منو می کشه واسه پول.....خدایا شکرت که نیازمندمون نکردی....خدایا شکرت که گداصفتمون نکردی....خدایا شکرت که مادر و پدری بهمون دادی که چشم گشنه بارمون نیوردن و حریص....

* اسباب کش در زبان افغان همان جاکش خودمان است%

دوس دختر زوری

نمی دونم چرا این ساعت روز یاد این خاطره افتادم، داداشی من یه ده سالی ازم بزرگتره و اون موقع ها که دانشگاه می رفت و زن نداشت، سرو گوشش مث اینکه می جنبیده و من فکر می کردم (با اون مغز کوچیکم) داداشه من کاری به دخترا نداره(چه خیال خامی). داداشیه من بچه ی خوبی بود من و خیلی دوست داشت، همیشه وقتی با دوستاش می رفت بیرون منو با خودش می برد و اجازه داشتم با دوستاش شوخی هم کنم و کلن تریپ اروپایی دیگه ولی همه دوستاش N سال از من بزرگتر بودن، بگذریم از اینا....
اصل داستان اینه که یه روز داداشی من که دیگه زنش داده بودیم و نزدیک عروسیش بود با حالت عصبی بهم زنگ زد و گفت که برم محل کارش، منم تو فکر اینکه چی شده رفتم و دیدم اخـــــــــــــــــــی طفلی داداشی انگار زدنش تو دیوار، ازم خواست برم راجع به یه دختر تحقیق کنم و ازش فیلم بگیرم بیارم واسش!!!!! منم که خراب خانواده، موبایل(3250)  آخرین مدل اون زمانمو برداشتمو رفتم، خانومه تو یک مرکز مشاوره کار می کرد و تنها راه دیدنش صحبت با اون بود و سر هم کردن چند دروغ، وقت نوبتم شد که باهاش حرف بزنم داستان خودشو که اویزون داداشم شده بود تعریف کردم و گفتم سرگذشت دوستمه و راه حل بده چون می ترسم دوستم خودکشی کنه و از این حرف های مسخره و دوستم که مثلن خواهرم بود فیلم می گرفت ازش اونم چه حرفه ای، هیچ دیگه ماموریت انجام شد، همین کافی بود که باعث بشه دختره ی زشت اکبیری ته دیگه جزغاله دست از سر داداشم بداره، حداقل اگه سفیدوی خوشگلوی ترگل ورگلی هم بود میشد مخ داداشی رو زد که زنشو عوض کنه ولی......



* الان داداشی یه بچه 4 ساله داره و سالی یک بارم نمی بینیمش، البته بهتر چون من بد خواهر شوهری هستم!

۱۰.۸.۸۹

آی هَو نات اِ فِرِند

 برای رسیدن به بعضی هدفها باید از خیلی دوست داشتنی ها گذشت، دلم می خواد به خیلیا بگم که بهم زنگ نزنن، دلم میخواد خیلیا رو از تو دوستام حذف کنم، ولی نمی دونم چه جوری، با چه زبونی، هر چی بی محلی می کنم و مث بچه ها بهونه گیری لامصبا فکر می کنن دارم ناز می کنم. موندم که بهشون بگم احمق کات، تموم، برو پیکارت، اون هفت هشت سال رفاقت اوتوتو.....
از یه طرف هم دوستامو دوست دارم، کلی خاطره و رفاقت و احمق بازی باهاشون داشتم، کلی چیزخل بازی دراوردیم با هم ...خاک تو سرشون که بودنشون یه درد و نبودنشون یه درد بی درمونه دیگه...

۷.۸.۸۹

نیـ نیـ 2

 از الان تا نمی دونم کی شاید هر مطلبی که می نویسم راجع به کارای خواهر زاده ام باشه( از بس بی جنبه ام) اسمشو گذاشتن کیانا، قربونش بشم بچه انگاری رو سایلنته، خدا رو شکر زیاد زر نمی زنه، امروز واسه اولین بار تو عمرم بود که یه بچه یک روزه رو بغل می کردم، قربونش می رفتم و واسش شعر میخوندم، شیرشو خورد، آرغشو در اوردم  بعدش اندازه کله ش رید(چه انش بود بد می داد منو مامانش پتوشو انداختیم روش بوش نیاد بیرون بعد نشستیم کل بهش خندیدیم)، تا اومدم گه کاریشو تمیز کنم شاش زد به هیکل منو خودش، چند سی سی شیر خورده بود اندازه هیکلش شاشید، چه حس خوبی داشت وقتی تمیزش می کردم و پوشکش کردم و لباس تنش می کردم، اون مامی بی خودشم فقط نگاه می کرد و کر کر به من می خندید که صورتم مث گچ سفید شده بود، ولی دوسش داشتم، البته بگم باباش هم بود ولی خواب بود، بمبم می زدیم تکون نمی خورد.... می بینین تو رو خدا بچه زاییدن واسه ما.....از حالا با اعتماد بنفس می گم هر چیزی خواستین بدونین از خودم بپرسین من بلدم. راهنماییتون می کنم.

۶.۸.۸۹

welcome nini

بالاخره نیـ نیـ اومد و ما خاله شدیم.............................................................قربونش برم که روز خوبی هم بدنیا اومد ، فردا روزه کورش بزرگه.....

۳.۸.۸۹

مبارک...مبارک...مبارک

فردا تولدت آبجی کوچیکست، به مامی می گه درد داری؟ میگه واسه چی؟ می گه واسه زاییدنه من ، مگه نمیخوای بزایی؟ میگه آها! نه ندارم، سرت درد نداشتم.!
می گم مامی میخوای هلت بدم سقطش کنی؟ خیال همه مون راحت شه؟
به هر حال...از همینجا ولادتشو به مامی تسلیت و به این دنیا تبریک می گم و از خداوند متعال درخواست خاصی ندارم!


۲.۸.۸۹

یه روز یه ترکه، یه رشتیه، یه لره جوک نیست واقعييتی است تلخ



 

یه روز یه ترکه،

اسمش ستار خان بود، شاید هم باقر خان.. ؛

خیلی شجاع بود، خیلی نترس.. ؛

یکه و تنها از پس ارتش حکومت مرکزی براومد!

جونش رو گذاشت کف دستش و سرباز راه مشروطیت و آزادی شد،

فداکاری کرد، برای ایران، برای من و تو.. ،

برای اینکه ما یه روزی تو این مملکت آزاد زندگی کنیم..

 

 

یه روز یه رشتی یه - اتفاقاً آخوند هم بود.. ! -

اسمش میرزا کوچک خان بود، میرزا کوچک خان جنگلی؛

برای مهار کردن گاو وحشی قدرت مطلقه تلاش کرد،

برای اینکه کسی تو این مملکت ادعای خدایی نکنه؛

اونقدر جنگید تا جونش رو فدای سرزمینش کرد.. .

 

 

یه روز یه لره بود، به اسم شاپور بختیار؛

جونش رو برای عقایدش از دست داد،

با او نا مهربانی کردیم، تا اینکه در مأمن و آسایشگاه دور از وطن، سرش رو بریدند.. .

 

یه روز ما همه با هم بودیم.. ،

ترک و رشتی و لر و اصفهانی و عرب.. !

تا اینکه یه عده رمز دوستی ما رو کشف کردند

و قفل دوستی ما رو شکستند.. ؛

 

 

حالا دیگه ما برای هم جوک می سازیم،

به همدیگه می خندیم،

و اینجوری شادیم.. ؛

خیلی خوش می گذره.. !






۳۰.۷.۸۹

این انسانیت به گند کشیده شده

امروز که یکی از دوستان که اومد بود پیشم که باهم درس بخونیم واسم یه چیزی تعریف کرد که مخم داره سوت می کشه،  همش دارم فکر می کنم بخدا به پیر به پیغمبر تو بلاد کفر هم همچین آدمایی پیدا نمی شن که اینجا زیر بیخ گوش ما پیدا می شن، می گفت دوستِ دوستش که سربازه تو تهران اونجا با یه خانم آشنا شده که خانومه دکتره، شوهر داره، شوهرشم دکتره، (تا اینجای قضیه کمی عادی می زنه چون چیزی که تو کشور ما و شهرهای کلان شهر زیاد شده دوستیه زنا و مردای متاهل با یه شخص و یا به عبارتی داشتن شریک جنسیه.) بدترین قسمتش و شاید زشت ترین قسمتش که باعث شد من دهانم باز بمونه و کف و خون بالا بیارم این بود که دوستم گفت: اون پسره + شوهره زنه با هم می رن ترتیب زنه رو می دن....
این یعنی چی؟ ادم می ترسه از اینکه بخواد به مردی فکر کنه! نه تو رو خدا یکی بیاد بگه آدم وقتی این چیزا رو می شنوه نباید بترسه! تو رو خدا یکی بیاد بگه این چیزا اصلن وجود نداره! اینجا غیرتی یعنی وجود نداره؟ مردونگی چی؟ شرم؟ حیا؟ یعنی شوهره زنه، شوهرش نیست یه ج*ا*ک*ش* و زنشم یک ج*ن*د*ه به تمام معناااااااا..... خدایا جواب این فک وا مونده ی منو بده که آویزون مونده، و این ذهنی که داره غصه ی آیینده نیومده ی منو می خوره....

۲۹.۷.۸۹

آی ام گواینگ فرنچ

قبل از تعریف هر چیز بگم که تو طایفه ی ما  "امیر" رو به اسم "میروو" هم صدا می کنن مث فاطمه که میشه فاطی.....(البته نه همشون قدیمیا بیشتر)
مامی تازه از فرانسه اومده بود و یکی از فامیل های دورمون که یک مرد پر حرف بود اومده بود دیدن مامی و هی ازش سئوالای چرت می پرسید و که هی اونجا چه جوریه و مردمش و لباس پوشیدن و اسم های مختلفو می خواست بدونه که به فرانسوی چی میشه، مامی خسته شده بود ودایی هم کلافه، مامی سکوت کرده بود و فقط لبخند می زد و اون اقا از دایی سئوالاشو می پرسید. از مامی پرسید که "امیر" به فرانسه چی میشه؟ دایی نگاه مامی کرد! مامی نگاه دایی! و مامی گفت: می غو....


* تو فرانسه "ر" صدای "غ" می ده
* البته این خاطره ماله ساله 1354 هستشاااا

۲۷.۷.۸۹

هیچ حسی و ذوق و شوقی برای ثبت نام دوباره ازمون داشگاه نیست، این بار هم دقیقن مث دفعه قبلی که کاردانی قبول شدم مامی مجبورم کرد که دفترچه بخرم و ثبت نام کنم.... از دانشگاه رفتن و درس خوندن خسته شدم، یه جورایی ترجیح می دم بی سواد باشم تا دانشگاه رفته

۲۵.۷.۸۹

آدم بدهاااا

یه دختر داریم تو فامیلمون(فامیل خیلی نزدیک) نزدیکه 30 سالشه ولی مجرده، دختر خیلی خوبیه و من واقعن بهش احترام می زارم. از همون بچه گی سرش تو درس و مشق بوده و تا فوق لیسانس رو یه کله اومده و حالا هم یه جایی کار می کنه که مذکری نیست و خلاصه کلام اینکه دختری نیست که سر و گوشش بجنبه و یکی از اخلاق خوباش اینه که درسته خیلی کارا رو نمی کنه ولی حرف بقیه کسایی رو که اون کارا رو می کنن هم نمی زنه به عبارتی اگه زبون خیر نداره ه ه ه زبون شر هم نداره. این از این....
از یه طرف دیگه یه دختر فامیل دیگه داریم (که اونم فامیل خیلی نزدیکه) یه 12 سالی از من بزرگتره، ازدواج کرده و بچه داره ولی خیلی حسود و فضول تو زندگی مردم بخصوص ما هست چون بابایی زیاد سفر خارجه می ره(به خاطر کاراش) هر دفعه می دوه میاد خونه ما که بابایی چی اورده و دریغ از بابای ما که یه شکلات خارجی واسمون بیاره و ما جلو همسایه ها پُز بدیم. این زن تو نوجوانی و زمانی که دوست پسر مث الان عادی نبود و جرم حساب میشد، دوست پسر داشت و حالا که ما ها بزرگ شدیم و کمی به خودمون می رسیم و ناخن بلند میکنیم و لاکی می زنیم و یه رژی می کشیم به لبامون میاد و هی نصیحت می کنه به ما و غر می زنه ناخناتونو کوتاه کنید و لاک نزنید و خالاصه گاهی اونقدر شلوغش می کنه که مامانم پادرمیونی می کنه و بهش می گه فلانی عزیز من جوونیه خودتم دیدم بزار بچه های من راحت باشن..... و همون خانم خوبه یه بار گفت: دوست پسرای خودشو یادش رفته که گیر داده به شما!!!!! بگذریم از اینا اصل مطلب اینکه دیروز این خانم فضوله گوشی تلفن رو برداشته و زنگ زده به خانم خوبه و نه گذاشته نه برداشته و بهش گفته "زن صیغه ای سراغ نداری؟"  خانم خوبه خیلی ناراحت بود و وقتی من فهمیدم گفتم واسه شوهرش می خواسته یا باباش؟؟.......
یعنی از حرفش چه منظوری داشته؟ چرا از  یه دختر مجرد که سرش تو این کارا نیست پرسیده؟ یعنی هیچ زن دیگه ای دورو برش نبوده که بپرسه؟   

۲۱.۷.۸۹

جدیـ نگیر

کلن عادت ندارم راجع به هنر و هنرمند نظر بدم ولی اینا به نظرم معجزه هستن تو گروه موسیقی ایرانیا و شاید تنها گروه که من شنیدم و سبک موسیقی جاز رو به نحواحسن و عینهو خودش اجرا کردن، ابجز... 
یه موزیک جدیدن دادن بیرون به اسم  جدی نگیر که کار مشترکی هست از گروه کارمند و اَبجَز آهنگ خوشگلیه به نظر من....و خوشم اومده ازش و از اونجا که تنها خوری بلد نیستم می زارم هر کسی که پایه بود و طلبه دانلودش کنه و نوش جون گوشاش.                جدی نگیر

۱۸.۷.۸۹

اَن تو ج*ا*س*ب*ی

همیشه وقتی روی کاری برنامه ریزی کردی، اتفاقی اتفاق میوفته که قبلن باید می افتاده و نیوفتاده و حالا میوفته که گُه بزنه به این اتفاقی که داری براش تلاش می کنی که بیوفته....
حالا که رفتیم سره کار و حواسمونو به زبان و ورزشمون متمرکز کردیم یه اس ام اس از دانشگاه ازاد واسمون میاد که تکمیل ظرفیت قبول شدی، اونم همون شهری که دقیقن میخواستی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   حالا من چه خاکی تو سرم کنم؟؟؟!!!!


* به نظرات قبلی پاسخ دادمااااااا فردا پس فردا نیاین شاکی بشین من معرفت ندارما و واسه دوستام ارزش قائل نمی شمااا و از این حرفا........
* تازه شم من الان خونه ام، با یه صورت توپُل....ولی چاق نشدم  .....

۱۵.۷.۸۹

اتفاقات محال

امن ترین وسیله ی نقلیه در این نقطه از کشور اتوبوس خط واحد می باشد، که من و آبجی گاهی به دنبالش می دویم و بعد سوار شدن کلی به خودمون میخندیم، ما که هرگز از این کارا نمی کردیم و مسخره می کردیم ادمای دوان دنبال اتوبوس را، حالا خودمان دوان دوان و بدو به اتوبوس بریسم شدیم.....
بلی گهی پشت به زین و گهی زین به پشت.....


* فرصتی نداشتم که جواب کامنت های هم دردانه تونو بدم، (شرمنده ام اسیدی)در اولین فرصت که بروم خانه تک تک کامنت ها را جواب می دهم، قول می دهم شرافت مندانه....

۹.۷.۸۹

یه عالمه بمب جنسی

قبل از هر چیزی باید بگم که من معتقدم به این که هر جای دنیا پُره از خوب ها و هم بدها، و همیشه اولین ادمی که بهت برخورد می کنه نماینده ی این میشه که ادمای اون منطقه خوب ها بشوند یا بدها، پس... حرفی رو الان میخوام بنویسم دوست ندارم، احد و ناسی بیاد شکایت. و  نظر شخصی و چیزی رو که دیدم رو به باد انتقاد بگیره، و بخواد به من غیر اینو ثابت کنه، راحت ترین کار براش تَرکه اینجاست. و از کسایی هم که ممکنه بهشون بربخوره اصلن معذرت خواهی نمی کنم چون واقعیت و باید واقعت ها را پذیرفت....


بنا به دلیلی که خدا غضب کرده و استان محروم ما دکتر درودرست نداره، ماها و مردم استانمون مجبوریم پی آوراه شدن تو بلاد غریب رو به تنمون بمالیم، این بلاد غریب کشور دیگه ای نیست، همین استانهای اطراف هست که ادماش با پرویی تمام وقتی میان تو استان ما دوقورت نیمشون باقیه بابت کمبودها ولی وقتی پاتو می زاری تو شهر و استانشون زبونشون واست میشه چهارگَز....
ما هم به خاطر عمل مامی مجبور شدیم بریم استان همسایه ی استان همجوار مون....این بار دوم بود با اکراه  و اخم و تَخم . غر غر کردن عازم شدیم، دل خوشی نداشتم ازش، از مردمش، از رفتارشون، از طرز برخوردشون، همش با خودم فکر می کنم، اینجور که اینا با من و آبجی برخورد می کنن انگار که باقی دختراشون عینهو فاطمه زهرااااااااااااااااااااااا، ولی یه پنجشنبه شب که بیرون تو شهر بودم یه عالمه از این فاطمه زهرااااااا هاشونو دیدیم توپ تُپُل، الانم که کافی نتم یکی شون جلوم فیس تو فیس (لاو ترکونی ) هستن فتیر. کلی فحش های ناجور بهمون دادن تو خیابون، چرا؟ نمی دونم، چرا؟ چون چادر چارچوخ نیستیم، قدامون بلنده و مث دخترای ایکبیریشون کوتوله و شکم گنده نیستیم، محلشون نمی دیم و سرمون به کار خودمونه.....
همین اینترنت باعث شده من کلی دوست پیدا کنم تو هر شهری چه دختر و چه پسر که بارها و بارها کاری تو اون شهر واسم پیش اومده واسم انجامش دادن بدون هیچ چشم داشتی، ولی تا به حال از این شهر فکستنی هیچ دوستی جرات نکردم داشته باشم، چون بعدش بهت میگن اومدی نمیخواد بری هتل، خونه هست .....چند سال پیش که دانشگاه قبول شده بودم اون قبرستون از یکیشون ادرس و چند و چون شهرو پرسیده بودم که بهم گفت خوابگاه میخوای بری چیکار بیا پیش خودم، هم جا هست هم صفا و صمیمت، که اون موقع من کمی تحملم کمتر بود و ادب را کنار گذاشته بودم و خواهر و مادر و جدشو پیوند داده بودم، 
خلاصه کلام اینکه پسراش ک*و*ن*ی اند از نظر من....و دختراشم ف*ا*ح*ش*ه  های خوشگل و ترگل ورگل زیر چادر. باید ببینید ....جرات نداریم که با شال بیایم تو خیابون، مانتو بلند و مقنعه ولی بازم یک عالمه پسر پیدا میشن که فکر می کنن ما فک و فامیلشونیم، شاید اگه دکترای خوب و با مسئولیتی تو شهرشون نبود سگ هم اون طرافا رد نمیشد.....
آره جونم منظورم همون شهره یزده....یزد....الان اونجام، جونمو به لبم رسوندن، زناش و مرداش، و امیدوارم که هیچ وقت دیگه لازم نشه مسیرم به این شهر فکستنی بیوفته الا وقتی که ادماش دیگه این ادما نباشن.....
نمی دونم این عصبانیتی رو که دارم چه جوری از خودم بیرون بریزم، منتفر شدم از همشون، دیشب انتظامات دم بیمارستان بهمون گفت میخوای بری بالا چه کنی(قصد داشتم برم اتاق مامی) بیا بریم بیرون بگردیم، نگاش کردم گفتم با یکی هم اندازه خودت برو بیرون مردیکه ی *******
وصف الحال...همینی که هست باید ساخت....دعا می کنم خدا به همه ی زنا و مردای این شهر شفای عاجل بده، که همه رو به دیدگاه خواهر مادر خودشون که ج*ن*د*ه ست نبینن......

۴.۷.۸۹

یک بابای ایده آل

وقتی واسه دوستام تعریف می کنم که جورابای من و ابجی مو بابام می شوره، با دهن باز نگاه می کنن و می گن بابات؟ بابات می شوره؟ میگم ها! مگه چیه؟ میگن باباته ها، من می گم خب باشه یعنی حالا که بابامه، من باید جوراباشو بشورم؟ هیچ جوره تو کــَته اونا نمی ره که بابام جورابامو بشوره و هیچ جوره واسه من قابل هضم نیست که چرا نباید بابام جورابامو بشوره....
وقتی مامانم نیست بابا کارای خونه رو می کنه و من دلیلی واسه انجام دادنشون ندارم، سر همین موضوع همیشه فک و فامیل و دوستام نصیحتم کردن بار ها و بارها ولی به نظر من تا وقتی بابام می تونه کارامو انجام بده چرا من انجام بدم؟ پس بابا به چه دردی می خوره؟ واسه همین کاراست دیگه.....
به نظرتون اگه یه بابا نظر و توجه بچه شو جلب نکنه، بابا می شه؟

* احتمالن یه مدتی نباشم، می دونم تو نبودم، دق میکنین! غصه میخورین! غمناک می شین! نمناک میشبن!
* ولی چه میشه کرد باید بشین.... 

۳۱.۶.۸۹

یه معلمه چاق شکم گنده ی اکبیری

وقتی بزرگ شدیم وبه مدرسه رفتیم/معلم هایی بودند که هر طور می توانستند/بچه ها را آزار می دادند/با طعنه زدن/و افشا کردن هر نقطه ضعفی که آنها با وسواس پنهان کرده بودند/اما در شهر همه خوب می دانستند/وقتی معلم ها شب به خانه بر می گردند/زنان چاق و روانی شان/آنها را میان انگشتشان فشار می دهند/تا جانشان در آید...
پینک فلوید- آلبوم دیوار- به مناسبت فردا اول مهر
 
* اینو نوشتم به مناسبت فردا و اینکه همه بدونن منتفرم من از مهر، مدرسه و چیزی که منو یاد درس خوندن بندازه

 

 

۲۹.۶.۸۹

یک تو دهنی از بلاد غربت

ما یعنی من خاله ای در بلاد غربت دارم که سالهاست همانجا زندگی میکند و نون استعمار رو می خورد و بچه هاشم همانجا گنده شدن و با مرد کافر ازدواج کردن، با خاله م رابطه نزدیک و صمیمی دارم در اون حدی که تصمیم از بالا می رسد که گواهینامه تو گرفتی؟ کلاس زبانت چی شد؟ 
چند روز پیش واسش یه پی ام سند تو آل کردم به این مضمون: فرهنگ لغت ایرانی : گه نخور : اجازه بده من اول حرف بزنم. گه بخور : لطفا اول شما صحبت کنید . گه خوردی : با نظر شما مخالفم . گه مفت : اضهار نظر نفرمایید .گه : با شما هستم . هیچ گهی نیستی : هنوز به کسب تجربه نیاز داری .چه گهی هستی : ببخشید شما ! . هرگهی میخوری بخور : هر طور مایلید تصمیم بگیرید و
چند روز بعد یعنی امروز که من ای دی مو چک کردم خاله جان لطف کرده بودن و فرموده بودن؟
harf az goh mizani kalemeh goh az hame bishtar arzesh darad 
dar farhange inja
mikhahan begoyand in mesle goh khoshmaze ast
migooyand mesle goh khob ast
kalemehe goh ghabl az har kaleme biayad khosh maze bodan an ra ziad mikonad
in kaleme, man fekr mikonam dar hame donya ba arzesh ast
har chand ke pishe hame mardom khar ast
maman va abji salam berasan omid varam ke shoma gohi beshavid va ayande khobi dashte bashid 
vaghti adam kaleme kam miavarad in kaleme ziba bekar miavarad
omidvaram ke shad bashi

۲۷.۶.۸۹

Only For 11 Minutes

برای اینکه یک ساعت را با مردی بگذرانم، 350 فرانک سوئیس می گیرم.در واقع اغراق است. اگر در آوردن لباس ها را حساب نکنیم و تظاهر به محبت و صحبت درباره مسائل پیش پا افتاده و لباس پوشیدن را. کل این مدت می شود یازده دقیقه رابطه جنسی. یازده دقیقه. دنیا دور چیزی می گردد که فقط یازده دقیقه طول می کشد. به خاطر این یازده دقیقه است که در یک روز24 ساعته(با این فرض که همه زن و شوهر ها هر روز عشقبازی می کنند. که مزخرف است و دروغ). مردم ازدواج می کنند. خانواده تشکیل می دهند. گریه بچه ها را تحمل می کنند. مدام توضیح می دهند که چرا دیر آمده اند خانه. به صدتا زن دیگر نگاه می کنند و با این آرزو که با آنها چرخی دور دریاچه ژنو بزنند. برای خودشان لباس های گران می خرند و برای زن هاشان لباس های گران تر. به فاحشه ها پول می دهند تا جبران کمبودشان را در زندگی زناشویی شان بکنند و نمی دانند این کمبود چیست. همین یازده دقیقه. صنعت عظیم لوازم آرایش. رژیم های سخت غذایی. با شگاه های ورزش.پورنوگرافی و قدرت را می گردانند. و وقتی مردها دور هم جمع می شوند . برخلاف تصور زنها، اصلا راجع به زنها حرف نمی زنند. از کار و پول و ورزش حرف می زنند. یک جای کار تمدن ما ایراد اساسی دارد.
 دقیقن روزش یادم نیست فقط می دونم پارسال بود، مسابقه پرسپولیس بود با استیل آذین، نیمه اول دامادمون سره کار بوده و یکی از این تیما جلو بوده، اون سر تیمی که عقب بوده شرط می بنده، نیمه دوم میاد خونه و خلاصه معجزه میشه و همون تیمه می بره.... دامادمون داشته از خوشحالی بالا و پایین می پریده و داد و هوار میکرده که یه ی هویی دایی و دختر دایی می ریزن تو خونه که با زنت دعوا نکن...نزنش....
جالبش اینحاست که ابجی من اصلن خونه نبوده......

بعدن نوشت:
خب ما خونه هامون همه نزدیکه همه، دیوار به دیواریم، اغلب هم کلید در حیاط همدیگرو داریم، دایی و دختر دایی منم از تو حیاط صدای داد و هوار رو که می شنون فکر می کنن دعواشون شده اونم دعوای سخت....

۲۶.۶.۸۹

سوزی یه دوست داشتنی

اولش با دوتا دونه شروع شد و تا به خودمون اومدیم شده بودن 14-15 تا و از همه رنگ و مدل، عاشقشون بودیم، و همشون اسم داشتن، تا یکیشون بر اثر دیابت مُرد، و اونی که مرد خیلی واسه من و آبجیم عزیز بود، آبجیم زجه می زد و زار می زد، بعد اون قضیه تصمیم گرفتیم همشونو رد کنیم برن، گذشتن از کیمچی و میلکی و قهوه واسمون خیلی سخت بود و سخت تر از اونا رومینا که همیشه ی خدا سرما خورده بود و در حال عطسه زدن بود و چشمانش پُره آب بود... و بدتر از همه دل کندن از سوزی دردناک بود، با گریه همه رو بردم دادم حیوون فروشی ولی سوزی رو قائم کردم، و دادمش دست یکی از دوستانی که تنها بود و همدم می خواست، کلی سفارش و دستور غذایی و دستورا ت پوشاکی، سوزی رو راهی کردیم رفت.
امروز صبح یه ایمیل به دستم رسید که توش یه فیلم بود از سوزی، سوزی با اینکه خیلی عزیز بود واسه ما ولی اجازه نداشت همه جا بره، حالا این فیلم حکایتی دیگه از سوزی بود که چگونه اونجا جولان میده واسه خودش.

* البته فیلمش نکته زیاد داره. من کلی خندیدم، نه به سوزی بلکه به مطلقاتش، مثلا ....
* غذا خوردن منم مثه سوزیه، موقع خوردن هیچ کسی رو نمی شناسم.

۲۴.۶.۸۹

نامه های خطرناک

از من می شنوید حتی اگه رئیستونم ازتون خواست واسه انجام کاری از کامپیوتر شخصیش استفاده کنید، هرگز این کار رو نکنید، به هیچ عنوان، وگرنه مث من امروز، سرکار فشارتون می افته پایین و عرق سرد می شینه رو پیشونیتون، حالا میگم چراشو...
داشتم با لپ تاپش ور می رفتم و اشکالاتشو برطرف می کردم، و اخر کار خواستم چند برگه اداری رو پرینت بگیرم، انتخاب کردم و کنترل+ پی رو زدم، نامه اداریم 4 برگ بیشتر نبود و دیدم پرینتر داره بالای ده برگ رو واسم استفراغ میکنه، شک کردم، پرینت رو کنسل کردم، برگه ها رو در اوردم و چک کردم، تا چشمم خورد به متنشون، دستم شروع کرد یهویی به لرزیدن، عرق کردم، دهنم خشک شد، اون لحظه نمی دونستم چه رفتاری بکنم، دقیقن به جز رئیسم دوتا از همکارای مَردم اونجا بودن، نشسته بودن روبروم و داشتیم باهم در مورد یک پلان خونه بحث می کردیم، تنها چیزی که به ذهنم رسید برگه ها رو برداشتم و خیلی عادی زدم زیر پرونده های روی میزم، و نامه رو کپی کردم تو فلشم و از تو کامپیوتر خودم پرینت کردم.
حالا از این به بعد از رئیسم می ترسم، آخه اون صفحه ها همشون داستان های ثکصی بودن، از اونا که توش همه ی زنا خوش هیکلن و همه چیشون رو فرمه....از همونا که تو دوران بلوغم  سرشون کنجکاو بودم و میخوندم، و همیشه سئوالم این بود که چرا مردا اینقدر آرزوی زنای خوش هیکل رو تو ذهنشون دارن  با اینکه می دونن تقریبا غیره ممکنه که گیرشون بیاد......
به هر حال با اینکه رئیسم نفهمید ولی نمی تونم تو صورتش نگاه کنم...

۲۳.۶.۸۹

پیرو پست های قبلی در مورد فامیلمون

خیلی با خودم دارم کلنجار می رم....سر همین فامیلمون، تو کـَتَـم نمیره که اون اقاهه مرد زن بازی باشه، هر چی فکر می کنم جور در نمیاد، صبحا تا عصر سرکاره، اگه دانشگاهی باشه که می ره دانشگاه اونم همراه با زنش، اگه نه که، همش خونه هست، ساکت و سربه زیر، بیرون رفتنش هم همیشه با زن و بچه ش هست، یعنی بعد این همه سال زندگی من ندیدم تنها بره بیرون، هر چی جمع کرده و ساخته ، همش به اسمه زنش کرده، یک اپارتمان و یک خونه 3 طبقه، گیریم زن باز، خب کی؟ و کجا؟....
به مامان گفتم مامان نمی تونم باور کنم، گفت کی گفته این حرفو: گفتم حراست محل کارش، مامان گفت که این آقا خزانه داره بانکه ممکنه حراست خواسته کاری کنه این همکاری نکرده واسش صفحه ساخته که مجبورش کنه راه بیاد، گفتم شاید، چون مرده درستکاریه....
نمی دونم، شاید مهم هم نباشه، ولی باور کنید این اولین موردیه که به هیچ عنوان نمی تونم باورش کنم،

۲۲.۶.۸۹

Bad housewife

در راستای اون آشنایی که گفته بودن زن بازه.....
تحقیق کردم، متاسفانه همه حرفا درست بود، می گفتن خوب پول میده... اسمشو تو اداره گذاشتن ک** پیشونی.... منم اگه مرد بودم و زنم تو سن 35 سالگی خودشو عین پیرزنا می کرد و هی زیر لب دعا میخوند و چندش بود و نَخوش و خلاصه به خودش نمی رسید 100% به یه زن دیگه نگاه می کردم....


* امروز رفتیم گهواره بچه رو خریدیم.

۲۱.۶.۸۹

Betimes

این صبحا که قبل شیش صبح بیدار میشم چقدر هوا لطیف و خوشه....مخصوصا وقتی بدون لباس مناسب بری تو حیاط و باد بخوره رو پوستت.... من که خوش خوشانم میشه

۱۸.۶.۸۹

هـیــــ روزگار

*  شام (افطار) خونه دایی دعوت بودیم، شام مرغ کباب بود، وقتی همه عروسا و دامادا و فک و فامیل جمع شدن و بسمه الله گفتن و خواستن شروع کنن، گفتم ببخشید یه لحظه، اگه ممکنه استخونه مرغتونو تا ته نجوید میخوام ببرم واسه فِرِد....(همه خبر داشتن که این گربه مریضه و چه بلایی سرش اومده)، گفتن راستی کار کی بوده...گفتم همسایه جنوبیمون....کسی نمی خورد، داشتن حساب میکردن همسایه جنوبی ما کی میشه....


* ازم پرسید که از فامیل چه خبر؟ گفتم هــــــی شکر، خندید گفت واقعنی؟ و سره درددلم باز شد تمام راهو از محل کار تا خونه همه چی رو گفتم به قول یکی از بچه ها کاه کهنه باد دادم....امروز صبح بعد کار یه شیشه بهم داد، گفت تو چایی حل کن بده به هر کی که ازش خوشت نمیاد....داشتم نگاش می کردم ( از همون نگاها که طرف می فهمه که تو اِ رور زدی) گفت نترس آزمایش کنن تو خون نشون نمی ده.....


* این یکی رو هنوز خودم به هیچ عنوان باور نکردم، هنوز فکم اویزونه، به هیچ عنوان نمی تونم هم باور کنم، غیره ممکنه ولی خب دیگه دهن به دهن چرخیده منم نفر آخر بودم، یه فامیل داریم، خیلی ساکت و بی زبونه، اصلن تو جمع نمیاد، یا خونه یا سرکار....اصلن بدون زن و بچه از خونه بیرون نمی ره.... بهم گفتن مورد داره، من فکر کردم سیگاری، مشروبی، خیلی خلاف سنگین باشه تریاکی، شیشه ای، خندیدن بهم و گفتن خیلی مثبت فکر می کنی...طرف زن بازه.....من همچنان فکم روی زمین قرار داره و داره لق لق می خوره....قراره امشب اخر شب برم خونه فامیل تحقیقات....


* ماه های اخره دیگه دارم خاله میشم(من فقط خاله میشم، آبجیم خاله نمیشه)، اون یکی ابجیم به این یکی ابجیم گفت بیا لیست کن هر چی که واسه بچت می خوای بخری، چند تکه شو ما واست می خریم، که موقعی که به دنیا اومد خواستیم کادو بدیم از همون ، چندتا گیرت نیاد....گفت گهواره بچه........( به بعضیا تعارف نمیاد)

Hair loan

همش تو کف موهای سیاه و صاف و براق رئیسم بودم، امروز فهمیدم کلاه گیسه.

۱۵.۶.۸۹

آدمای بی موقع تو جاهای بد موقع

از من می شنوید کاری رو که دوست ندارید کسی (یه آشنا) ببینه یا بفهمه هیچ وقت انجامش ندید، امروز همکارم بهم گفت فلان دانشگاه بودی؟ با دهن باز گفتم آره! چطور؟ گفت آخه منم اونجا بودم همیشه می دمت که.......باز خدا رو شکر من و موقع جرم ندیده.
وقتی اینو گفت یه ی هویی مغزم فلاش بک خورد بهمن 85 تهران، ایران زمین از جلو ایران خودرو تا ونک رو اتو زدیم(من و آبجی). (بخدا خودش کلی اصرار کرد و فقط رسوندمون حتی شماره تلفن هم نداد.) حالا اینا هیچ مهمش اینه که من اونو تو دانشگاهمون دیدم، دقیقن یک ترم بعد.....(حاضر بودم همون موقع انصراف بدم از دانشگاه ولی اون حرفی نزنه، که منو می شناسه....)

No, there is no way

 می دونستی همه ی، آرزوهامو واسه چشم قشنگ تو، پروندم رفتش
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
می دونستی که جوونیمو، واسه چشم عجیبه تو، سوزووندم رفتش
می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟
از دوسال پیش ندیدمش، گاه گداری که تو خیابونی، پاساژی، مهمونی، می دیدمش کلی بهانه واسم داشت که چرا کم محل شده نسبت به من، البته واسه من که ادم ظاهرا سردی هستم مشکلی نبود، مهم این نبود واسم که هست یا نیست، مهم این بود که من که سنگ صبورش بودم رو خیلی راحت فروخت. یکی از عادت های از نظر خودم خوب و از نظر دیگران بد همین اخلاقمه که کسی که رفت بی خیالم بشه، من بی خیالش میشم چه دختر چه پسر، دوست می دارم تا وقت که هست...  دوست دخترش نبودم، حتی شاید دوستشم نبودم، ولی وقتی از دست نامادری و باباش وخواهر جلفش خسته میشد شبا تا صبح من گریه هاشو می شنیدم، درددلاتشو، از همه دوست داشنتی هاش، آرزوهاش خبر داشتم، نگران خوب و بدش بودم، وقتی به خودم اومدم دیدم 4 ساله که می شناسمش و دلمو برده، به خودم گفتم این دوست داشتن نیست فقط از روی دلسوزیه و هیچ تهی نداره، حالش که خوب شد، می دیدمش با دخترای دیگه واسشون گل می خرید، می دیدمش هر شنبه که از دانشگاه مستقیم میاد خونه و عصر با دوست دخترش خونه داداشش، این قضیه اصلن ناراحتم نمی کرد از چیز دیگه غصم می گرفت، که همون گه گداری که روبرو میشدیم بهم می گفت با خونه قهره و چند ماهی هست که خونه نرفته.... وقتی بهم دروغ می گفت به هیچ چیزی فکر نمی کردم جز روزایی که می نشستیم ورق بازی می کردیم، حکم نرس بود و جوری ورقارو می پیسید که حکم فقط دست خودمون باشه....یادم میومد پایه تاب بازی من بود.... و بعدش تک تک دروغاش فلاش بک میخورد و من فیلم وار توی ذهنم مرور می کردمشون. من بی خیالش شدم کلن دیگه ازش انتظاری نداشتم، حتی دوسشم نداشتم، وقتی با دوستان جایی جمع میشدیم و حرفش پیش میومد هر کی یه چیزی می گفت، هیشکی پشت سرش حرف خوب نمی زد حتی دوستاش، می گفتن با فاحشه ها می پره، می گفتن با یه فاحشه ازدواج کرده، برام مهم نبود، فقط دوست نداشتم بیشتر از اینا غصه بخوره حالا تو هر قبری که میخواد باشه...
امروز ظهر اومدم خونه، آبجیم بلند شد و منو بوسید، نگاش کردم، گفت فلانی فرستاده، بغض کردم، دلم گرفت، دوست نداشتم خبری ازش بشنوم، ...آخه چه جوری روش شده بعده دوسال بی خبری اینقدر راحت و بی دغده واسم بوس بفرسته.؟!!!...دوست ندارم ببینمش...هیچ وقت

* البته این یک سال اخیر رو زندان بوده واسه خاطر شرکت تو راهپیمایی و این بند و بساطا

۱۳.۶.۸۹

I have good JOB

از وقتی یادم میاد مامان حرفش این بود که: دخترم که میخواد بره تو خونه ی شوهر کلفتی پس چرا حالا تو خونه باباش کار کنه؟ من و آبجی میخوردیم و می خوابیدیم، و اگر کاری انجام می دادیم بابت آن کار پول دریافت می کردیم، از ظرف شستن گرفته تا هرس کردن برگ درختان و رسیدگی به باغچه و خرید مایحتاج خانه و نونوایی رفتن.

من و آبجی معنی کار کردن و حقوق گرفتن رو فهمیده بودیم و مزه ی دستمزد خودمون رفته بود ریز زبونمون، هر چه سن بالاتر می رفت ما حریص تر میشدیم به حقوق بالاتر و کار به اونجایی رسیده بود که هر کسی از فامیل کاری داشت که رو می زد بهش می گفتیم چقدری می دی که انجامش بدیم؟  
وارد سن 12-13 سالگی که شدم کارهای نامه نگاری و اداری شرکت داییم رو انجام می دادم و پولی می گرفتم، شده بودم مث نامه رسان ها از این اداره به اون اداره، کم کم راه و چاه رو یاد گرفتم که چجوری برم تو اتاق مدیر کل ها و ازشون امضا بگیرم و چون بچه بودم و سمج معمولن منشی مدیرکل واسه راحتی از دستم می زاشتن برم توووو..... . 15-16 سالم بود که زدم تو کار کامپیوتر و سخت افزارش یاد گرفتم و بعدش زدم تو کار شبکه رفتم که اسفالتش کنم، (هنوزم همونجاها گم شدم). ازش خوشم نیومد ولی منو درگیر خودش کرد، عشق ور رفتن با سخت افزارشو داشتم، تعمیراتش و سرهم بند کردنش، شروع کردم به کار کردن تو مغازه های بسته بندی سیستم کامپیوتری(فکر کنید سیستمی که من می بستم چی میشد). پول خوبی میدادن ولی محیط مردونه بود خستم می کرد، شوخیاشون با هم دیگه وقیحانه بود و اونقدر دریده بودن که از من هم شرم نمی کردن . یه مدت تو درالترجمه کار کردم و بعدش شدم پشتیبان شبکه وپشتیبان فنی یه ISP حالا واسه خودم یه اتاق داشتم و تلفن هامو وصل می کردن،...تو اوج کارم بودم که دانشگاه قبول شدم با گریه و زور چماق فرستادنم،
تو اون شهر غریب من بودم یک عدد دختر لوسِ نُنُر که تنها مونده بود باید از خودش مواظبت می کرد(تنها مسافرت زیاد رفته بودم ولی اینجا فرق می کرد باید زندگی می کردم)، کنار اومدم با ادماش و خودمو قبولوندم بهشون و حالا من بودم که حرفم حرف بود....(فراز و نشیب زیاد بود ولی من برنده بودم).
دانشگاه تموم شد من برگشتم خونه، ولی دیگه کاری نبود، استرش داشتم، به هر دری می زدم بسته بود، برام سخت بود که بگم پول می خوام مامان، بیشتر پول تو جیبیمو آبجیم می داد، فکرشو بکنید چقدر می تونست سخت باشه!....بعضی شبا گریه می کردم ، چند مورد کار هم پیش اومد که چیزی نبود که میخواستم، تو چند ازمون هم شرکت کردم، قبول هم می شدم ولی من نورچشمی نبودم پس رد میشدم. همه ی اینا تاثیر بدی روم گذاشته بود، کم حوصله، سگ اخلاق و هر چی بد می تونست باشه من بودم، دیگه حتی اگه مورد کاری هم پیش میومد من قدمی برنمی داشتم براش.
همه ی اینا رو گفتم که بگم:
حالا سرکار هستم، کاری که دوسش دارم و با روحیاتم جوره، نبض شرکت تو دسته منه، بازم شدم پشتیبان شبکه و قسمت فنی شرکت و هم قسمت اداریش دسته منه. هر روز با لبخند بر می گردم خونه.... . 


* بالاخره خسیس خان(بابایی) زنگ زد و گفت که حالش خوبه، اونجایی که بابای منه، بارون میاد یک ماهی میشه شدید هم هست ولی سیلش تو پاکستانه....ناراحت بودم بابا رو اب برده باشه و ارثش تقسیم نشده، و بدتر می ترسیدم گندش دربیاد که چندتا آبجی و داداش  هم اضافه دارم،
* میگم بابا زن نگرفتی من مامان نو گیرم بیاد؟ می خنده میگه: منتظرم تو بیای واسم بری خواستگاری! میگم پسند کردی؟ میگه اره دکتره! میگم آها!!!!دکتره قلبه حتمارقصم بلده، بره واسمون پشت درخت برقصه؟(بابا این وسطا از خنده غش رفته) می گه اره...تو بیا فقط....
زمونه رو می بینید تو رو خداااااا بابای آدم اینقدر بی حیاااااااا

۹.۶.۸۹

I'm free, free

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن 
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری كه تو عقدنامه نوشته باشه
دختر بودن یعنی "چه معنی داره عکس گذاشتی تو پروفالیت؟ (حتی باحجاب!) 
دختر بودن یعنی " به بابات گفتی؟" داداشت راضیه؟!Bfتون ناراحت نمیشن؟! رئیس اداره چی؟!!! 
دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا" 
دختر بودن یعنی تو گرما لباست 4 متر و نیم پارچه ببره كه مردان به گناه نیفتن! 
دختر بودن یعنی " تا حالا کجا بودی ؟" 
دختر بودن یعنی "كجا داری میری؟" 
دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم " 
دختر بودن یعنی "كی بود بهت زنگ زد؟! با كی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم! 
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس كشیدن !


ولی من هر عکسی خواستم تو پروفایلم گذاشتم، هرجا خواستم رفتم بی اجازه ی بابایی و باقی، دم در وایسادم، هر مانتویی خواستم پوشیدم، کسی ازم نپرسیده تا حالا کجا بودی؟ کسی نگفته کجا داری میری و نمیخواد بری و من میرم، کارهامو خودم کردم، گوشیمو چک نکردن، فالگوش حرفام واینستادن،
خلاصه ی کلام اینکه همه چی بستگی به خانواده و فرهنگ و باور مادر و پدر داره......حالا هرکی می خواد هر گُهی بخوره.....

من نفس می کشم و زندگی می کنم چون آزادم.



* اون متن بالایی از بالاترین ورداشتمش.
*بلاگر یک چیز باحال اضافه کرده اونم آماره، وقتی رو زبانش کلیک کنی و بری توش می تونی بار ترافیکی وبلاگتو ببینی....چیز توپیه کلن.... اینم یک نما ازش

۶.۶.۸۹

Where are you Daddy

این سیل پاکستان هم شده قوزه بالا قوز، بابا  کشمیرهستو هر چی زنگ می زنم موبیلش همش مشغولی می زنه، می ترسم که اتفاقی افتاده باشه واسش......خودشم که تماس نمی گیره خسیس خان.



۴.۶.۸۹

Look delicious

گاهی وقتا بعضی نگاها بدجور به دل آدم می شینن... بدجور ...و همون نگاها همیشه تو ذهن موندگار میشن! 
نگاهی که حس می کنی سنگینیشو روی دوشات، نگاهی که دلت رو می لرزونه، نگاهی که دست و پاتو گم می کنه، نگاهی که دلت رو می بره....نگاهی که خاطرات تو نوازش می کنه، نگاهی که می برتت به گذشته...
دلیلشو نمی دونم ولی سالهاست که یکی از این نگاه ها رو همراه با دیگر خاطره ها به دوش می کشم،
بی هیچ دلیل و هیچ هدفی.....
ولی هر وقت به اون نگاه فکر می کنم بی اختیار لبخندی میاد رو لبم.....    
یاد خجالت زدگی و هول شدن و دست و پا گم شدنم می افتم و تلاشی که برای فرار کردن از اون نگاه ناکام ماند....   
 و خاطره شد.   
و تنها حسی که باقی گذاشت حسی مبهم و گَس بود  ...              

۲.۶.۸۹

Thins eyes, than say that you stay

حالم بهم میخوره از اونایی که تا یه ذره باهات صمیمی میشن انتظار دارن که همه مسائل خصوصی تو بهشون بگی! تازه اگرم نگی شاکی میشن بدفرم.



ته نوشت:
* منظر ماه فیلمی که از شبکه 3 پخش می شه، روز سوم یا چهارمش بود که مستندی پخش کرد از بچه های نابیناو یا کم بینا که اون فیلم مستند تو بندرعباس ضبط شده بود. در قسمتی از اون فیلم مستند دیالوگی بود که دوست داشتم، بدجور منو درگیر خودش کرد.
*متن دیالوگ حسین و خاله زینب
* فیلم همون دیالوگ... چشمانم مال تو

* برای آشنایی با عوامل فیلم هم میشه به این وبلاگ سر زد...گوج گنو



۳۱.۵.۸۹

I forget you

یکی از دوستای صمیمیه صمیمیم تو دانشگاه که بهمون گروه نیویورکیها می گفتن بهم زنگ زد.....
خیلی زشت شد آخه هر چی فکر کردم اسمشو یادم نیومد...تنها کاری که می تونستم انجام بدم که سوتی ندم، این بود که تو حرفام سعی نکنم اسمشوصدا کنم....
می بینی تو رو خدا! این زمونه چه می کنه با ادم....

۲۸.۵.۸۹

B- Complex

این ردبول جدیدا که اومده بدون گاز، که رنگشنم مث جیشه....مزه بـ - کمپلکس میده( شکلکه استفراغ)



* من خوردم، شما نخورید

۲۳.۵.۸۹

آدامس یک نوع الکل است.

من تو بچه گیم آدامس نخوردم ولی از اول دبستان عینکی شدم ، در 18 سالگی نه ولی  در 20 سالگیم اولین بار ودکا رو تجربه کردم، اونم تو جنگل های شمال کنار رودخونه ....
و البته بعدش اونقدر بالا اوردم که روده بزرگه از حلقومم داشت می زد بیرون
ضمیر ناخودآگاهم این روزا بد جور ناله می کنه و غمناکِ....گاهی با شنیدن اهنگی غمگین و دردناک اشکای من نمی تونن که نریزن، نمیرن...

گلـ مغرور قشنگمـ منـ فراموشتـ نکردمـ ، شده زمزمه ی این روزام و مخاطبی براش ندارم.



* لحظه ی خدافزی از مرجان کندی... می تونید از اینجا دانلود کنید.

۲۲.۵.۸۹

What should I think

وقتی یه پسر می گه که میخواد یاد بگیره که چطور بستی درست کنه، دسر آماده کنه، کیک بپزه و آشپزی کنه آدم باید چی فکر کنه راجع بش؟


 

Be yourself

آقا و یا خانمی که خیلی دوست داری جای البرز باشی....
آقا جان این کارا خوبیت نداره، نمی دونم منظورت از این کارا چیه ولی بدون اگه قصد خراب کردن شخصیت کسی رو داری کاری بس زشت و ناجوانمردانه رو در پیش گرفتی که از نظر حقوق شهروندی و عرف و سنت هامون خیلی زشته، و همچنین اینو در نظر داشته باش که دنیا دنیای گذاره یعنی از هر دستی بدی از همون دست هم پس می گیری.....وقتی شخصیت کسی رو می خوای خراب کنی یه کسی یه روزی یه جایی میاد که شخیصت تو( اگه داشته باشی) رو خراب می کنه. نکن برادر من این کارا خوبیت نداره، هر حرفی ، حدیثی،  صحبتی داری بیا به اسم خودت بگو، نه به اسم شخصی که حداقل دوسال هست که نوشته هاشو میخونم و می دونم که تقریبا چه اخلاقی داره و چه کاری انجام میده و چه کاری انجام نمیده.... کامنت هایی که می زاری برام مهم نیست، فکرمو مشغول نمی کنه چون وقتی کامنتی مثل کامنت های تو می بینم با خودم میگم باز این اومد زِر زِر کرد اینجا  و  بیشتر تاسف میخورم به حال نگارندش که زندگی بس دشوار دارد که تو ذهنش مجبوره به این چیزا فکر کنه و تو واقعیت توانایشو نداره که بهشون برسه مگر با جبر و زور.....
توبه کن برادر من... توبه کن.

۲۱.۵.۸۹

True love

آبجیم میخواد روزه بگیره اونم به خاطره کیم بوم سانگ


*کیم بوم سانگ پسر خوشگله تو فیلم شب به شبِ
* ساعت 4 صبح هر روز با شما فارسی 1
* تازه یه شبم آبجیم خوابشو دید.
*بعدن نوشت: آبجیم این پست رو دیده فحشم میده و می خنده درضمن فکر کنم روز جوان باید باشه تو ملت های کفر
*مبارکتون باشه.

۲۰.۵.۸۹

A number of stupid kids

اینو نوشته م که بعدن ها بخونمش و بدونم که برای بچه ای که خواهم داشت همچین کم کاری هایی نکنم، انتظار انتقاد و تعریف و تمجیدی هم ندارم.

وقتی به بچگیام فکر میکنم(منظورم تا قبل از 15 سالگیه)،به این نتیجه می رسم تنها چیزی که باعث شد من به راهی بد کشیده نشم و کاری نکنم که باعث پشیمانی ام بشه حرف شنوی داشتن از مامانم بوده، هیچ چیزی هیچ چیزی تاکید می کنم هیچ چیزی از رابطه ی دختر و پسر نمی دونستم و اینکه این رابطه جنسی هست و وجود داره که مامان باباها بچه گیرشون میاد، یادمه بچه بودم از مامانم پرسیدم مامان بچه از کجا میاد مامانم بهم گفت که مامانا می رن دکتر و دکتر با پیچ گوشتی نافشونو باز می کنه و بچه میاد بیرون، فکر کنید اوم موقع چه ساده و قانع و حرف گوش کن بودم که به جوابش قانع شدم و دیگه هرگز سئوالی نپرسیدم، و فقط اینو می دونستم که دوستی با پسر بده و همچنین خونه ی پسر رفتن اصلن کاره خوبی نیست، چراشو نمی دونستم فقط مامان گفته بود بده....
وارد دبیرستان که شدم، سال اول دوستای زیادی نداشتم چون مامان هنوزم روم تسلط داشت و بایدها و نبایدهایی برم قرار داده بود. درسی داشتیم به نام "بهداشت" که توی اون عمل لقاح رو توضیح داده بود(هنوزم جزوه شو دارم)، از اونجا بود که فهمیدم بچه چجوری درست می شه و باقی کارااااااا، و من مثل یه تشنه رفتم دنبال چیزای که نمی دونستم، و وقتی دوستام از مسائل جنسی شون (حالا هر چیزی) صحبت می کردن من با دهن باز نگاه می کردم و معنی شو می پرسیدم و مجبورشون می کردم که برام توضیحش بدن،(بهم می گفتن تو کجا بزرگ شدی که هیچی نمی دونی) بازم سال اول دایره اطلاعاتم زیاد نبود در حد یه کلاس اولی بودم. من این عادت رو داشتم که همه اتفاقات روز رو موقع شام واسه مامان تعریف کنم، مامان هیچ وقت واسه کاری اشتباه دعوا یا تنبه هم نکرده بود، فقط توضیح می داد که کدوم خوبه یا بد واسه همین همه چیز رو بی سانسور واسش می گفتم، اون شب سر میز شام همه چیزهایی که یاد گرفته بودم واسه مامان توضیح دادم، یادمه مامان دوتا دستاشو گذاشت روی لپاش و گفت:" تمام رشته هام پنبه شد".
سال بعد دوستایی دریده تر داشتم، خیلی مسائل بیشتری فهمیدم، یه بار سرکلاس دینی راجع به غسل جنابت( یه همچین چیزی که مال مرداست) از معلم مون  سئوال کردم از زیر جواب دادن در می رفت و من نمی دونستم چرا، از عقب کلاس ندا اومد که خفه ،خودمون بعدن برات میگیم، زنگ تفریح بود که فهمیدم این غسل برای بعد کاره بی تربیته مرداست.
و سال سوم نصف بیشتر دوستام ج**ده بودن، به معنای واقعی نه، با دوست پسراشون تازه زیر اب همدیگرو جلو من می زدن، یه دختری بود من از اخلاقش خوشم میومد ولی خب با مردا دوست بود، یادمه یه روز داشتم با اون تو مدرسه درس می خوندم که یکی از دخترای دیگه اومد سئوالی پرسید و بعد رفت، دوستم رو به من کرد و گفت ما هم می دیم ولی مث این دیگه جلو عقبمونو یکی نکردیم! من اون موقع ارورر  زدم ، ......
من شیطنت زیاد داشتم ولی هنوز یک حرف شنو قابل بودم واسه مامانم. مدرسه تموم شدو من بی خیال همه دوستان، دوستم شده بود اینترنت، تمام سئوالات که برام مونده بود از تو نت از پسرا می پرسیدم، دیگه خجالتی نبود آخه اونا که منو نمی دیدن و قرار نبود هم ببینن، حالا من شدم دختری که خیلی از دوستام سئوالاتشونو از من می پرسیدن ، دختر خالم هنوز اعتقاد داره تا ازدواج نکردم راجع به مسائل جنسی چیزی ندونم، یه روز بهش گفتم راحت باش سئوالاتتو بپرس می تونم کمکت کنم، کف کرده بود. باورش نمیشد من همون دختر 8-9 سال پیش باشم. ولی هنوزم حرف شنوی دارم از مامانم. حالا می فهمم چرا رفتن به خونی پسرا بده چون توی یکی از همین چت ها یکی از پسرها بهم گفت که اگه بری باید بدی.......
اون موقع ها بود که فهمیدم درجه تشخیص با نجابت بودن یا نبودن من همون چُس میلیمتر پرده هست، پس به خودم گفتم هر گهی بخوام بخورم می تونم فقط این پرده هه سر جاش باشه، ولی حالا طرز فکر عوض شده، به خودم میگم مردی که قبل من با 100000000001 زن دیگه خوابیده حقش نیست،....و همیشه به خودم میگم بزار پام برسه اون ور اولین کاری که می کنم برداشتن اون پردهه هست بزار که نجابتی نداشته باشم. فکرهای ضد و نقیض زیاد دارم.

چند روز پیش سر یه موضوعی با مامانم بحثم شد بهش گفتم تو دوس داری من همون احمق باشم که تو سال 79-80 بودم، میخوای هنوزم نفهمم دورو برم چه خبره، مامان می دونی تو با نگفتن خیلی حقیقتا ممکن بود  منو تو خیلی مشکلا تی بندازی و همه ی اینا رو براش توضیح دادم، گفتم اگه حرف شنوی نداشتم الان ممکن نبود من کی می بودم،  بازم مامانی دستاشو گذاشته بود رو لپاش و قرمز شده بود.
 با تمام این دونستنی هامو طرز فکر هنوز پابند سنتهامم و زنجیر در یک سری بایدها و نبایدهااااااا


 

۱۸.۵.۸۹

Bengal Tiger

استادمون ماشین داره، بعد کلاس می رسونتمون خونه، منو می رسونه دقیقن دم در خونه، امشب که منو رسوند، سعید همکلاسیم به استاد گفت استاد چرا تبعیض قائل میشین، این خانم رو می رسونید دم خونه و ما رو وسط راه می ندازید پایین، در همون حین استاد واستاد تا من پیاده بشم، که مزدک هم پیاده شد و پشت سر من اومد و گفت خب شام چی دارین؟ یه لبخند گنده زدم و گفتم هیچی.
گفت همین کار را رو میکنی که بی شوهر موندی تا حالا* زشتِ *وحشی....


*زشت: استاد جدیدمون سر کلاس بهم گفت: what's your name مزدک تو سکوت کلاس جای من بلند گفت: زشت....
*وحشی: مزدک بهم میگه مثل ببرهای هندی زیبا هستی و و در عین زیبایی بی رحم و درنده، طعمه رو که انتخاب کردم همون اول نمی خورمش اول هی زجرش می دم باهاش بازی می کنم بعد می درمش....و نکن این کارو با من هم ته هر جمله شه...

* از ترم دوم تا الان که ترم شش هستم، مزدک N^N بار بهم پیشنهاد دوستی داده من رد کردم.
تنها زمانی میرم قشم که بخوام برم پلاژ سیمین رو شن های داغش  بشینم و پاهامو بزارم لب ساحل تا موجا با پاهام بازی کنن، یا که احتیاج به نوار بهداشتی خارجی داشته باشم که مستقیم میرم بازار چینیا و مایحتاج چند ماهم رو می خرم و سر و کج می کنم بر می گردم خونه. هیچ وقت هیچ وقت قشم خرید نکردم بیارم واسه خونه. دیروز(یک شنبه)هم قشم بودم واسه خرید اون مایحتاجه دیدم سه تا دختر مثل اینکه داشتن جهاز می خردین، با دقت جنس های چینی رو انتخاب می کردن. رحم نمی کردن به  آشغالهای توی بازار چینیا....
با خودم همش فکر می کردم که الان چقدر اونا خوشحالن که مثلن دارن جنس ارزون می خرن....

ولی جنسا اصلن ارزون نیستن. به نسبت قیمتشون آشغالن، فقط همون نوار بهداشتیشون می ارزه که طرح always زدن و 40تاش و میدن 3800 تومن.

۱۶.۵.۸۹

  • خوردن آب در حالت ايستاده در شب باعث زردی ميشود! � "شرب الماء من قيام بالليل يورث ماء الاصفر" ـ ( منبع: اصول کافی جلد ۶-ص۴۹۸ )        
من یه عمره که ایستاده اب می خورم، مخصوصا شبا که می رم سر یخچال و مثل بز سر می کنم تو پارچ آب و از لیوان استفاده نمی کنم تازه کلی هم آب می ریزه تو یقیه م  خنکم که میشه ، خر کیف میشم.

  • نگاه کردن به آلت تناسلی زن باعث کوری ميشود! � "النظر الی فروج النساء يورث العمی"- (منبع : من لا يحضره الفقيه -جلد ۳ ص۵۵۶ )
تا حالا فکر می کردم کارش مثل هویجه و نور چشم زیاد می کنه، ولی حالا  فکره اینکه اگه یک فاحشه میشدم ممکن بود چشم چند نفر رو کور کنم تن منو می لرزونه




* اینم فایل مطلبایی که واقعن با خوندنشون خندم گرفت.... اُ.صـ.و.لـ.کـ.ا.فـ.یـ


 

۱۵.۵.۸۹

بحث راجع به فیلم های پ*و*ر*ن*و بود من و دوستم که هر کدوم واسه هم اِفه ی اینو گذاشته بودیم که ندیدیم تا حالا و اون بیشتر ادای مودبارو در میورد...(البته مودب هم هست)
من: اگه توجه کنی این فیلم ها بیشتر واسه زنا و شوهراس و اونایی که سخت می تونن رابطه ایجاد کنن، چون تو این فیلم ها فقط آ*ل*ت رو نشون می دن و از قیافه خبری نیست
دوستم: آره، اره....   ( خودش فهمید چه سوتی داده و گفت دیالگمون جالب بود)
من: کر کر کر هر هر هر ...تو که ندیده بودی تا حالا....
اون: ..................




* یادمه دوران دانشگاه بود دوستم بهم گفت چند تا جدیدشو اورده میام ببینم یا نه که من گفتم نه تکراریه می دونم اول و اخرش چی مشه واسم لذتی نداره....خندید و گفت می خوای بگم جمیله بیاد واست وسطش برقصه تکراری نباشه خره همه می دونن اخرش چی میشه....

۱۲.۵.۸۹

رفته بودم عکاسی تا چندتا عکس هنری و پرتره بگیرم، چون موهامو کوتاه کرده بودم حالت دادن بهشون سخته، موهای منم مث خودم  وحشی ان، آقا عکاسه فن رو جوری تنظیم کرد که از پایین باد بخوره به موهام تا برن بالا و حالتی بگیرن، تو آیینه دیدم خودمو که اون قسمت کچلی موهام معلومه...دوباره غصه هام شروع شد....





* یه دونه عکس گرفتم خیلی خوشگل شده، اونو حتما می زارم اینجا،

* اینقدر خرذوق شدم که هر روز زنگ می زنم به دوستم و میگم عکس من کوووووو

* دوستمم مث من غصه ی موهای از دست رفتمو می خوره.

۱۱.۵.۸۹

مغزم خسته ست.........
                                و روحم نیز....
دلم میخواد یکی بیاد که دوسم داشته باشه بدون هیچ چشم داشتی، بی دلیل
و ازم نپرسه که چقدر دوسش خواهم داشت و دارم.......


۷.۵.۸۹

موهام از آب دریا خیسه همون لباس خواب زرد رنگمو پوشدم که خیلی دوسش دارم، پنجره ی اتاقمون رو به دریا بازه،و باد می وزه و من خنکاشو حس می کنم. دریا موج داره، تو کنار من خوابیدی و همونجور که دوس دارم بغلم کردی، نفسات می خوره صورتم و خوش خوشانمه، تو می دونی که من چی دوست دارم، بلند میشی و خم می شی رو صورت من، من چشمام بسته ست، بینی تو می کشی به بینیم، حس می کنم پوستتو، شروع می کنی به صحبت، صدات زیاد مفهوم نیست ولی احساس خوبی دارم، تو اوجم، یک دستت زیر سرمه و و با دست دیگه ت  دستمو تو دستت گرفتی و آرم فشارش میدی.....چشمامو باز می کنم و.....



*. بیدار شدم، خواب بود فقط و من نتونستم صورتشو ببینم
*. گفتی امروزو ثبت کنم تو تاریخ که هر دو بودیم و نخواستیم و من همش وحشی بازی در میارم.
*. باید درس بخونیم تا دکتر بشیم.

۵.۵.۸۹

A great afternoon

امروز که مثلن عید بود و تعطیل، اکثر فامیل ما رسم دارن می رن قبرستون فامیلی و سری به مردهاشون می زنن (یه جایی هست 50 کیلومتری شهر فقط خودمونی ها توش قبر شدن)، من و مامانو خواهری تو خونه کسلِ کسل بودیم، پای تلفن داشتم خ***مالیه یکی دوستا رو می کردم که بیاد بریم بیرون که زنگ در و زدن وحمله، پشت سر هم مهمون اومد، دختر خاله ی مامان که اومد منو یاده بی بی انداخت یک چهره ی نورانی و مثبت که وقتی میشینه کنارت آرومت می کنه، بعد اون زن پسر داییم با دوتا جغله هاش اومد که با کارتون g-force سرشونو گول مالیدم. بهترین قسمت امشب، اومدن معلم کلاس پنجمم بود، الان اینقدر خوشحالم که دلم می خواد پرواز کنم، دوسش داشتم، بارها و بارها وقتی دانشجو بودم اومده بود خونمون و سراغ منو گرفته بود و به مامانم گفته بود که بگید بهش زنگ بزنم ولی اون موقع ها من درگیر دانشگاه بودم و اسم کسی جز استادا و درسا تو ذهنم نمی موند. از 7 بعد از ظهر تا 10:30 که پسرش اومد دنبالش با هم بودیم، خاطره تازه کردیم، پسرش کلی عوض شده بود، قدش بلند شده بود و خوشگل شده بود مث مامانش... پسرش تنها کسی بود که اون موقع ها منو با اسم کامل صدا می زد و من کلی خرکیف می شدم....
بعد رفتن مهمونا زنگ زدم به دوستمو بش گفتم: بی منتت دیدی لیاقت نداشتی شام واست بخرم! مهمون اومد خونمون، خندید و گفت: اینقدری که مهمون میاد خونتونو شما هزینه می کنید اگه پولشو جمع می کردید سر سال یه زانتیا داشتید.


* من از بچه گی مهمون بازی دوست داشتم و به ماشین نداشتن می ارزه.
*امروز عصری بارون تندی اومد شاید 5 دقیقه هم طول نکشید، قبل بارون از آسمون شرجی میومد بعد بارون از زمین هم بخار بلند میشد. اینم بارون بندر، بیشتر از این که نمیشه انتظار داشت.

Endless love

دوست داشتم، دوسم داشتی، باورم داشتی،
اخرین بار ازم پرسیدی چرا بعد من با کسی دوست نشدی...
گفتم یکی از دلایلش تو بودی
گفتی وتنها دلیلش
ولی باز بی خیال همه چیز شدی....




* سه سال از این قضیه می گذره، تو هنوز تو مُخ منی، به سرم زده یه بار واسه امتحان هم شده به خطط زنگ بزنم.

۴.۵.۸۹

Dream phallic

خواب دیدم یکی بهم گفت تو تلاشتو کردی ولی تلاشو باید بکنی
پس تلاشتو خوب  بکن







* تو کف خوابه ام آخه هنوز که هنوزه صداش تو گوشم هی زینگ زینگ می زنه
* کلماتشم خیلی بی ربط بود

۱.۵.۸۹

چقدر این صله ی رحم رو من دوست می دارم، وقتی بچه های فامیل جمع میشیم( بچه های خاله -دایی-عمو -عمه, نه کمی دور تر) همون همبازی های قدیمی....که حالا هر کدوممون واسه خودمون گهی هم نشدیم، منچ و مار پله بازی می کنیم و هر کدوممون اون حقه هایی که بلدیم با پاسور رو بزنیم به رخ هم می کشیم و حکم می زنیم و هنوزم بیشترین پولی که سر دَبِلنا شرط می بندیم 500 تومنه. دومنو بازی می کنیم و تو فکر قاپاک کردنیم. فقط رومون نمیشه مث قبل تو سر و کله ی هم بزنیم، الان پسرامون می رن دختر بازی ، ما رو با خودشون نمی برن، اون موقع ها گریه می کردیم واسه با هم بودن....

۳۱.۴.۸۹

امروز صبح، بازار روز، خرید مایحتاج خانه
دست فروشی که آبجیم داشت ازش بادمجون می خرید:
شما دوتا دو قلو هستید؟
آبجیم با خنده ای شیطنت آمیز به من : آره
دست فروش: خب پس تخفیف میدم بهتون......
میشد هزار تومان ازمون پانصد تومن بیشتر نگرفت


* کاش همیشه همه جا وقتی ازمون می پرسیدن دوقلویید بعدشم تخفیف می دادن.

۳۰.۴.۸۹

*. دکتر زنگ زده به مامانم، قبلن فامیلیه مامانو می گفت حالا میگه فرخنده جونم، فرخنده خانم من، رگ غیرتم زده بود بیرون چپ چپ نگاه مامانم می کردم.

*. دو سالی هست که ابجیم میره سرکار ولی هنوز پول تو جیبیشو از مامانم می گیره، بهش گفتم به صاحب کارت بگو اگه پول دستی خواست هستیم که بهش قرض بدیم. اخه تقریبا 5 ماه که حقوق نگرفته.


*. مامان پشت میز کارش نشسته که میگه حتی اگه پسرهم  داشته باشه من قبول نمی کنم. میگم چی مامان؟ میگه گفته دخترت خوشگله و خوش قده، مواظبش باش حیفه.... من گفتم نه تو رو خدا مامان قبول کن پسر دکتره تازه خارجم زندگی می کنه مامان خواهش، پشت در واستاده، مامان غش میره از خنده....

*. مامان میگه گوشتا رو گذاشتم بیرون برو ببین یخش اب شده ریزش کن تا یاد بگیری گوشت ریز کردن، میگم مامان من بلدم ولی اگه تنبلیت میاد واسه ناهار پختن بگو خجالت نکش....باز غش می ره ازخنده و میگه تابلو بود؟....میگم نه ه ه ه اصلن....

*. همکلاسی های محترم تماس گرفتن فرمودند لیسینینگ هایی که نوشتم رو چند تا کپی بزنم واسشون ببرم کلاس آخه یکی سی دی هاشو گم کرده، یکی کارمند اسکله هست بار واسشون اومده ، اون یکیم که همیشه آویزونه خودمه، بعدیشونم که خودمم که چشمم کور دندم نرم باید بنویسم واسشون...می بینین تو رو خدا

*. ناهار پختم، پیتزا که زیر نونش سوخته، میخوام بدمش به آبجیم آخه غذای سوخته واسه رفع یوبوست خوبه....

*. همیشه غیبت کردن بهترین درمان واسه بیماریه اعصابه

*. گشنمه این آبجی معلوم نیست کجاست.

۲۹.۴.۸۹

Less than five months ... And then freedom

خیلی خوشحالم و مث قبل نمی تونم خوشحالیم رو پنهان کنم....الان حتی عشق هم نمی تونه زنجیری بشه برای  پروازم...
کمتر از 5 ماه دیگه...
و 

آزادی و پرواز





ت.ن: باید شروع کنم به دل کندن از دوست داشتنی هام

۲۸.۴.۸۹

یه روزی که رفته بودم خونه ی دختر داییم، چلوی در خونه ی اونا دیدم یه بچه گربه میو میو می کنه، راجع بش پرسیدم و دختر داییم گفت یتیمه مامانش ولش کرده و چند روزه که ما بهش غذا می دیم، کنارش نشستم، نازش کردم، و از غذایی که واسش کنار گذاشته بودند بهش دادم بخوره، چشم هاشو تمیز کردم، و آب خنک بهش دادم. شاید اگر مادری داشت اینکار ها را برایش نمی کردم  بیشتر دلم برای یتیمیش سوخت. چون خودمون تو حیاطمون کلی گربه داریم از اونایی که بی خانمان بودن و به ما پناه اوردن. اون همراه من اومد خونه و شد عضوی از خانواده ی ما ولی برام عزیزتر از بقیه بود شاید چون یتیم بود. واسش شیر خوشمزه می خریدم و سعی می کردم حتما ماهی یا غذای گوشتی بخوره، کنارش می نشستم تا گربه های دیگه اذیتش نکنن، اون مادر نداشت که لیسش بزنه، تمیزش کنه و گربه بودن رو یادش بده، بلد نبود از دیوار و درخت بره بالا، کمکش کردم یا بگیره ولی هنوز طفلی بیش نبود. میشستمش و با گوش پاکن چشماشو تمیز می کردم و مادرش بودم.  کم کم دندوناش در اومد، وقتی با هم بازی میکردیم انگشتان پامو به شوخی گاز می گرفت و شاد بودیم، اسمشو گذاشتم فِرِد و تا صداش می زدم هر جا که بود خودشو می رسوند. یک هفته پیش اون گم شد و دو شب خونه نیومد، داشتم دق میکردم، فردا صبحش بی حال و تقریبا مرده پیداش کردم، مث اینکه یکی قلبمو با چاقوش پاره کرد، می خواستم زار بزنم و فریاد بزنم چرا فِرِدِ من چرا این گربه ی یتیم و بی پناه. معلوم نبود ک یاین بلا رو به سرش در اورده بود مث اینکه اینقدر زده بودنش که بدنش کوفته شده بود و رو پاهاش نمی تونست بیاسته.  سیبیلاشو تا ته چیده بودن. تنها کاری که تونسته بود بکنه به امید اینکه منو داره و حمایتمو خودشو رسونده بود دم در خونه، اوردمش تو تمیزش کردم خاکای خشک شده ی روی بدنشو شستم، چشماش قلنبه شده بود و عفونت داشت. چن جای بدنشم زخم بود، اون با یه گربه درگیر نشده بود یک حیوان انسان نما این بالا رو سرش اورده بود. سه - چهار روز اول که با سرنگ بهش آب و غذا می دادم و با سرم چشماشو می شستم و قطره چشم می ریختم تو چشماش،حالا بعد یک هفته تازه می تونه رو پاش واسته و غذاشو کامل بخوره اما فِرِدِ من کور شده،چشماش دیگه نمی بینه،  دلم پره درده که چطور یک انسان می تونه و جرات اینو داره که بخواد جون یه موجود زنده ی دیگه ای رو بگیره، حیونی که حتی ازارش به یه مورچه هم نمی رسه. فرد بچه تر از اونی بود که بتونه از دیوار بره بالا و یا مزاحم کسی بشه. چه جوری اون از حیاط رفته بیرون و این بالا اومده سرش، داغون تر از اونم  که بتونم فرضیه ای ببافم.


اون تنها یک گربه نبود، اون حیوونی بود که مادر نداشت، حیوونی بود که روزی اش افتاده بود تو دست ادمها. دلم میخواست یقیه ی خدا رو بچسبم بکوبمش به دیوار و و هی تکرار کنم این کوبیدنو و بهش بگم وسط این جهان بزرگت زورت فقط به همین موجود یتیم رسید؟ تو می تونستی نزاری اتفاقی واسش بیوفته. خدا ازت دلگیرم همیشه این تو بودی که دوست داشتنی های منو ازم گرفتی.
این اولین گربه ی نبود که بهش محبت می کردم و به بلا دچار میشد، میکا رو که با تفنگ بادی زدن کار به عکس برداری و عمل کشید. که بعدشم دزدیدنش، پیتر بارها و بارها سیبیلاشو چیدند ولی اون هفت جوون تر از انیها بود آخرشم به خاطر ناراحتی کلیه مرد چون اینجا دستگاه دیالیز واسه حیوونات ندارن. و چیکو که اونم دزدیدنش....اینم از فِرِد که کور شده... باور کنید اگه زورشون به ما هم می رسید تا حالا منو کل خانوادمو کشته بودن.

۲۶.۴.۸۹

Shit eating

دوستم بعد مدتها اس ام اس داده که: برام یه دوست پسرِ خوب پیدا کن، تریپ ازدواجی، ترجیحا شمالی
فکم افتاد پایین

جواب شو دادم: بیلاخ




* خودمون تو عمرمون همیچین چیزی ندیدیم، حالا اون تازه اومده شهر چه توقعا هم داره.


۲۲.۴.۸۹

Damn it

تازه عرقم خشک شده بود و ناهار خورده بودم موبالیم زنگ میخوره، جواب میدم
دوستم: بعد احوال پرسی " امروز چه کارا کردی honey
من: هیچی همش خونه بودم داشتم زبان میخوندمو ول می چرخیدم
دوستم: گُه نخور خودم دیدمت ..... داشتی چه گهی میخوردی سرظهری اونجا حان؟
من: من؟ من ؟ کجا؟ کی؟

۲۱.۴.۸۹

ميخواهم  بگويم ......
فقر  همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست .....    
فقر ، عرياني  هم  نيست ......
فقر ،  گاهي زير شمش هاي طلا خود را پنهان ميكند .........
فقر ، چيزي را  " نداشتن " است ، ولي  ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست  .......
فقر ، ذهن ها را مبتلا ميكند .....
فقر ، بشكه هاي نفت را در عربستان ، تا  ته  سر ميكشد .....
فقر  ،  همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ،  تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ،‌ كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ،  همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا  " سر كردن نيست ...
فقر ، روز را  " بي انديشه"   سر كردن است ...

۱۷.۴.۸۹

از نظر من دروغ شنیدن خیلی لذت بخشه، مخصوصن وقتی می دونی طرفت داره دروغ میگه و تمام سعی شو می کنه که اونو راست جلوه بده.... من تو این لحظات لذت می برم از سعی نافرجام اون

۱۶.۴.۸۹

یه حس متفاوت با اون، چرا؟ اونم مث بقیه ست پس چرا فرق میکنه؟ مطمئنن عاشقش نیستم!
هر بار دیدنش دقیقن مث اولین قرار پره از دلهره و استرس، چرا؟
مگه مجبوری آخه

یا نبوسش و یا اگه بوسیدیش بعدش احساس گناه نکن دختر

۱۵.۴.۸۹

هر وقت که عصبی می شم یا استرس بهم وارد میشه سریع پریود می شم،
حالا که تقریبا یک ساله که تو استرسم چه خاکی باید بریزم تو سرم؟

۱۳.۴.۸۹

کافیه کمی هوا تاریک بشه و تو یه خانم باشی و تو خیابون مونده باشی
نگاه نمی کنن که چه ریختی هستی و در حال انجام چه کاری هستی اومدی خرید خونه یا ولگردی 
هزاران بار پیش اومده با کلی خرید پیازو گوچه و سیب زمینی و میوه و سبزی و خرت و پرت ده ها مرده بزرگسال و بچه سال ترمز زدن و گفتن برسونیمت خوشگله، بعضیا قیمت دادن و بعضیا هم عشوه اومدن!
همیشه بعد پیش اومدن این قضایا با خودم فکر کردم چرا مردهای این زمونه بی حیا و بی چشم و رو و ناپاک شدن، زناشون با چه اعتمادی اینا رو راهی می کنن؟   دلم می سوزه واسه خودم چون مردی که قراره مواظب ناموس خودش باشه ناموس یکی دیگه رو ازار میده و این چرخه هی تکرار و تکرار میشه و روزی می رسه که مردی هم میاد که مثلا مواظب من باشه.

۱۱.۴.۸۹

A complex one

از وقتی بچه بودم(دقیقا چهار سال و نیم) قرصی می خوردم که بهش می گفتن ریتالین، مامانم می گفت مربوط به اعصابه و خودم وقتی بزرگ شدم کم کم حس کردم به بی قراری و ناآرامیم ربط داره اینکه نمی تونستم سر جام بشینم و جنب و جوشم زیاد بود و وقتی قرص رو می خوردم مثه  یه بچه گربه رام و آروم درسمو میخوندم و کارامو انجام می دادم. 12 سالم شد، قرص ها قطع شدن و من شدم همونی که بودم. تمرکز نداشتم، بی قرارو وحشی و چون تو دوران بلوغ هم بودم شد قوز بالا قوز.... گاهی وقتا مامان اظهار پشیمونی میکرد که چرا قرص های منو قطع کرده و منم نالان چون وقتی قرص ها رو میخوردم حداقل نمرهام 20 بودن و اون قرصه تو خونه ی ما به قرص بیست معروف شده بود

گذشت و گذشت
چند روز پیش تو نت موقع چرخیدن چیزی دیدم و خوندم که آه از نهادم بر آمد...
بیماری بیش فعالی؛ کم توجهی در بزرگسالان   بیشتر این علائم رو دارم!  یعنی باید با یه روانپزشک مشورت کنم؟
از اون روز تا الان مخم در حال سوت کشیدنه.....

۹.۴.۸۹

دکتر: تو چون قدت بلنده و لاغری و مشکلی هم که داری فقط می تونی شنا و بدنسازی کار کنی که قبل از اونا مدیتیشن برات واجبه

من: ولی من قایقرانی دوست دارم

دکتر: یعنی کارایی که من بگم رو انجام نمی دی؟؟؟

من: نه

دکتر: خوب پس قایقرانی کن فقط کم

۷.۴.۸۹

امروز متوجه شدم وقتی ام پی فر مو می زارم تو گوشمو راه می رم حالت تهوع بهم دست میده...
چرا؟

۵.۴.۸۹

زندگی هر چقدر سخت باشه من سخت تر و مقاوم ترم.... اینو میگم چون م دونم روز به روز داره این جلقه تنگ تر میشه و خفقان بیشتر ولی من می جنگم با هر کس و هر چیزی که نزاره من آزاد باشم، می جنگم با کسی که نخواد من خوشحال باشم و میگذرم از هر کسی که نخواد که من پیشرفت کنم.
اینا رو بی دلیل گفتم. این چند روز روزهای خوب و بد با هم بودن روزهای که خسته بودم ولی پر انرژی، دوباره ورزش رو شروع کردم، خوشحالم که تکونی به خودم دادم، dragon doat خیلی کیف میده و من عاشق دریام، پارو زدن تو دریا جایی که بهش میگن خلیج فارس.
دیروز عصر که رفتیم کلاس موقع بردن قایق تو آب چندتایی پسر بچه پریدن تو قایق، بیرون انداختن اونا از قایق اوضاعی بود خیلی خندیدیم و مجبور شدیم با زور پارو بندازیمشون بیرون. کرکر خنده بود.
امروز صبحم با ابجیم رفتیم دریا تا خرخره آب بازی کردیم و کلی خوش گذشت.و بعدش دلستر لیموی تگری تگری زدیم تو رگ.....





۳.۴.۸۹

Failed love

 و چه حس گسی دارد خالی شدن از دوست داشته شدن  و دوست داشتن.

24

آخه چرا اگه از مامان و بابات اجازه نگیری واسه بیرون رفتن از خونه می گن دختره خود سره؟
من بیست و چهار سالمه ول هنوز واسه بیرون رفتن باید اجازه بگیرم، اونم تو خونه ایی که صاحاباش ادعا می کنن می دونن دموکراسی یعنی چی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

۴.۳.۸۹

دقت کردین در فیلم سفری دیگر خاله رُبکاکه از فارسی1 پخش میشه شبیه گوگوشه
هر دوشون کلی با عمل زیبایی پوستاشونو کشیدن و خودشونو جوون نشون می دن و هر کاری می کنن که فکر کنیم اونا همون خوشگل های 30 ساله پیشن.....

۲۵.۲.۸۹

دیگه مدتهاست که دوست دارم هاتو باور نمی کنم.

با خیال راحت می تونی بری.

۱۱.۲.۸۹

دلم خوش بود که موهای ریخته ی سرم، و اون قسمت کچل شده داره خوب میشه.....
همش فقط یه خواب بود.

۴.۲.۸۹

یعنیـــــ . . .

یعنی میشه یه روز بدون قرص و امپول با خیال راحت و بدون فکر به اینکه بعدش تا ماه ها ممکنه نتونم راه برم،بتونم  بدوم، بپرم و راه برم؟!!!!

۲.۲.۸۹

امتحان می کنیم

خب این یه پست هست که باهاش امتحان کنیم که وبلاگمان چه جوری از igoogle آپ می شود و هیچ ارزش دیگری ندارد.

یه چیزی لذت بخش تر از بستنی

وقتی که نیست حس می کنی که دلت براش تنگ شده و پر می شی از حس بودن با اون. و بعد از یه مدت ندیدن می بینیش، اون لحظه لذت بخش ترین لحظه هستو حسش وصف نشدنی.

۱۰.۱.۸۹

کون سوزی

وقتی جنده ی محلتون ازدواج کرده و یه بچه داره و دومی هم تو راهه و تو حتی یه خواستگار هم نداری......
خب این مسله ی زیاد اسفناکی نیست کون سوزیش و زور به کمرت اومدن وقتیه که اون ادم جنده بیاد واست از پاکی فاطمه  زهرا بگه و جوری از اسلام حرف بزنه که تو حس کنی تا حالا مسلمون نبودی

۱۶.۱۲.۸۸

مهمانیـــــ

دعوتت می کنن مهمانی...
می گن می خوان واست ناهار ماهی تو فری درست کنند، باخ ودت فکر م کنی حتما اونا جور دیگه ای درست می کنند....
روز موعود میری مهمان، زن صاحبخانه را نمی بینی تاا ا اااااااااااااا وقتی سفره را می اندازند و بشقابها و دیس های برنج میاد سر سفره و موقع خوردن چشمت به جمال میزبان روشن میشه، ماهی بود میده اطلن خوب درست نشده به زور می خوری و به به و چه چه می کنی، بعد ناهار میزبان دوباره غیب میشه بچه های میزبان واست میوه و چای و شیرینی می اورند و خودشان غیب می شوند...
و صاحبخانه موقع خدافظی تا دم در خانه باهات می یاد و بعد خدافظ دیگه.....


من دارم فکر می کنم علت این دعوت چی  بوده....






۸.۱۱.۸۸

مامانـــ بد

مامان دیگه دوست ندارم
هنوزم خودخواهی
هنوزم یاد نگرفتی و یا نخواستی بفهمی که این خود خواهییاته که من و ازت دور کرده
می خوای به خواسته هات برسی
حالا به هر دلایلی
حتی شکسته شدن دل من و در اوردن اشک من.....