۹.۶.۸۹

I'm free, free

دختر بودن یعنی نخواستن و خواسته شدن 
دختر بودن یعنی حق هر چیزی رو فقط وقتی داری كه تو عقدنامه نوشته باشه
دختر بودن یعنی "چه معنی داره عکس گذاشتی تو پروفالیت؟ (حتی باحجاب!) 
دختر بودن یعنی " به بابات گفتی؟" داداشت راضیه؟!Bfتون ناراحت نمیشن؟! رئیس اداره چی؟!!! 
دختربودن یعنی " برو تو ، دم در وای نستا" 
دختر بودن یعنی تو گرما لباست 4 متر و نیم پارچه ببره كه مردان به گناه نیفتن! 
دختر بودن یعنی " تا حالا کجا بودی ؟" 
دختر بودن یعنی "كجا داری میری؟" 
دختر بودن یعنی " تو نمیخواد بری اونجا ، من خودم میرم " 
دختر بودن یعنی "كی بود بهت زنگ زد؟! با كی حرف میزدی؟" گوشیتو بده ببینم! 
دختر بودن یعنی اجازه گرفتن واسه هرچی ، حتی نفس كشیدن !


ولی من هر عکسی خواستم تو پروفایلم گذاشتم، هرجا خواستم رفتم بی اجازه ی بابایی و باقی، دم در وایسادم، هر مانتویی خواستم پوشیدم، کسی ازم نپرسیده تا حالا کجا بودی؟ کسی نگفته کجا داری میری و نمیخواد بری و من میرم، کارهامو خودم کردم، گوشیمو چک نکردن، فالگوش حرفام واینستادن،
خلاصه ی کلام اینکه همه چی بستگی به خانواده و فرهنگ و باور مادر و پدر داره......حالا هرکی می خواد هر گُهی بخوره.....

من نفس می کشم و زندگی می کنم چون آزادم.



* اون متن بالایی از بالاترین ورداشتمش.
*بلاگر یک چیز باحال اضافه کرده اونم آماره، وقتی رو زبانش کلیک کنی و بری توش می تونی بار ترافیکی وبلاگتو ببینی....چیز توپیه کلن.... اینم یک نما ازش

۶.۶.۸۹

Where are you Daddy

این سیل پاکستان هم شده قوزه بالا قوز، بابا  کشمیرهستو هر چی زنگ می زنم موبیلش همش مشغولی می زنه، می ترسم که اتفاقی افتاده باشه واسش......خودشم که تماس نمی گیره خسیس خان.



۴.۶.۸۹

Look delicious

گاهی وقتا بعضی نگاها بدجور به دل آدم می شینن... بدجور ...و همون نگاها همیشه تو ذهن موندگار میشن! 
نگاهی که حس می کنی سنگینیشو روی دوشات، نگاهی که دلت رو می لرزونه، نگاهی که دست و پاتو گم می کنه، نگاهی که دلت رو می بره....نگاهی که خاطرات تو نوازش می کنه، نگاهی که می برتت به گذشته...
دلیلشو نمی دونم ولی سالهاست که یکی از این نگاه ها رو همراه با دیگر خاطره ها به دوش می کشم،
بی هیچ دلیل و هیچ هدفی.....
ولی هر وقت به اون نگاه فکر می کنم بی اختیار لبخندی میاد رو لبم.....    
یاد خجالت زدگی و هول شدن و دست و پا گم شدنم می افتم و تلاشی که برای فرار کردن از اون نگاه ناکام ماند....   
 و خاطره شد.   
و تنها حسی که باقی گذاشت حسی مبهم و گَس بود  ...              

۲.۶.۸۹

Thins eyes, than say that you stay

حالم بهم میخوره از اونایی که تا یه ذره باهات صمیمی میشن انتظار دارن که همه مسائل خصوصی تو بهشون بگی! تازه اگرم نگی شاکی میشن بدفرم.



ته نوشت:
* منظر ماه فیلمی که از شبکه 3 پخش می شه، روز سوم یا چهارمش بود که مستندی پخش کرد از بچه های نابیناو یا کم بینا که اون فیلم مستند تو بندرعباس ضبط شده بود. در قسمتی از اون فیلم مستند دیالوگی بود که دوست داشتم، بدجور منو درگیر خودش کرد.
*متن دیالوگ حسین و خاله زینب
* فیلم همون دیالوگ... چشمانم مال تو

* برای آشنایی با عوامل فیلم هم میشه به این وبلاگ سر زد...گوج گنو



۳۱.۵.۸۹

I forget you

یکی از دوستای صمیمیه صمیمیم تو دانشگاه که بهمون گروه نیویورکیها می گفتن بهم زنگ زد.....
خیلی زشت شد آخه هر چی فکر کردم اسمشو یادم نیومد...تنها کاری که می تونستم انجام بدم که سوتی ندم، این بود که تو حرفام سعی نکنم اسمشوصدا کنم....
می بینی تو رو خدا! این زمونه چه می کنه با ادم....

۲۸.۵.۸۹

B- Complex

این ردبول جدیدا که اومده بدون گاز، که رنگشنم مث جیشه....مزه بـ - کمپلکس میده( شکلکه استفراغ)



* من خوردم، شما نخورید

۲۳.۵.۸۹

آدامس یک نوع الکل است.

من تو بچه گیم آدامس نخوردم ولی از اول دبستان عینکی شدم ، در 18 سالگی نه ولی  در 20 سالگیم اولین بار ودکا رو تجربه کردم، اونم تو جنگل های شمال کنار رودخونه ....
و البته بعدش اونقدر بالا اوردم که روده بزرگه از حلقومم داشت می زد بیرون
ضمیر ناخودآگاهم این روزا بد جور ناله می کنه و غمناکِ....گاهی با شنیدن اهنگی غمگین و دردناک اشکای من نمی تونن که نریزن، نمیرن...

گلـ مغرور قشنگمـ منـ فراموشتـ نکردمـ ، شده زمزمه ی این روزام و مخاطبی براش ندارم.



* لحظه ی خدافزی از مرجان کندی... می تونید از اینجا دانلود کنید.

۲۲.۵.۸۹

What should I think

وقتی یه پسر می گه که میخواد یاد بگیره که چطور بستی درست کنه، دسر آماده کنه، کیک بپزه و آشپزی کنه آدم باید چی فکر کنه راجع بش؟


 

Be yourself

آقا و یا خانمی که خیلی دوست داری جای البرز باشی....
آقا جان این کارا خوبیت نداره، نمی دونم منظورت از این کارا چیه ولی بدون اگه قصد خراب کردن شخصیت کسی رو داری کاری بس زشت و ناجوانمردانه رو در پیش گرفتی که از نظر حقوق شهروندی و عرف و سنت هامون خیلی زشته، و همچنین اینو در نظر داشته باش که دنیا دنیای گذاره یعنی از هر دستی بدی از همون دست هم پس می گیری.....وقتی شخصیت کسی رو می خوای خراب کنی یه کسی یه روزی یه جایی میاد که شخیصت تو( اگه داشته باشی) رو خراب می کنه. نکن برادر من این کارا خوبیت نداره، هر حرفی ، حدیثی،  صحبتی داری بیا به اسم خودت بگو، نه به اسم شخصی که حداقل دوسال هست که نوشته هاشو میخونم و می دونم که تقریبا چه اخلاقی داره و چه کاری انجام میده و چه کاری انجام نمیده.... کامنت هایی که می زاری برام مهم نیست، فکرمو مشغول نمی کنه چون وقتی کامنتی مثل کامنت های تو می بینم با خودم میگم باز این اومد زِر زِر کرد اینجا  و  بیشتر تاسف میخورم به حال نگارندش که زندگی بس دشوار دارد که تو ذهنش مجبوره به این چیزا فکر کنه و تو واقعیت توانایشو نداره که بهشون برسه مگر با جبر و زور.....
توبه کن برادر من... توبه کن.

۲۱.۵.۸۹

True love

آبجیم میخواد روزه بگیره اونم به خاطره کیم بوم سانگ


*کیم بوم سانگ پسر خوشگله تو فیلم شب به شبِ
* ساعت 4 صبح هر روز با شما فارسی 1
* تازه یه شبم آبجیم خوابشو دید.
*بعدن نوشت: آبجیم این پست رو دیده فحشم میده و می خنده درضمن فکر کنم روز جوان باید باشه تو ملت های کفر
*مبارکتون باشه.

۲۰.۵.۸۹

A number of stupid kids

اینو نوشته م که بعدن ها بخونمش و بدونم که برای بچه ای که خواهم داشت همچین کم کاری هایی نکنم، انتظار انتقاد و تعریف و تمجیدی هم ندارم.

وقتی به بچگیام فکر میکنم(منظورم تا قبل از 15 سالگیه)،به این نتیجه می رسم تنها چیزی که باعث شد من به راهی بد کشیده نشم و کاری نکنم که باعث پشیمانی ام بشه حرف شنوی داشتن از مامانم بوده، هیچ چیزی هیچ چیزی تاکید می کنم هیچ چیزی از رابطه ی دختر و پسر نمی دونستم و اینکه این رابطه جنسی هست و وجود داره که مامان باباها بچه گیرشون میاد، یادمه بچه بودم از مامانم پرسیدم مامان بچه از کجا میاد مامانم بهم گفت که مامانا می رن دکتر و دکتر با پیچ گوشتی نافشونو باز می کنه و بچه میاد بیرون، فکر کنید اوم موقع چه ساده و قانع و حرف گوش کن بودم که به جوابش قانع شدم و دیگه هرگز سئوالی نپرسیدم، و فقط اینو می دونستم که دوستی با پسر بده و همچنین خونه ی پسر رفتن اصلن کاره خوبی نیست، چراشو نمی دونستم فقط مامان گفته بود بده....
وارد دبیرستان که شدم، سال اول دوستای زیادی نداشتم چون مامان هنوزم روم تسلط داشت و بایدها و نبایدهایی برم قرار داده بود. درسی داشتیم به نام "بهداشت" که توی اون عمل لقاح رو توضیح داده بود(هنوزم جزوه شو دارم)، از اونجا بود که فهمیدم بچه چجوری درست می شه و باقی کارااااااا، و من مثل یه تشنه رفتم دنبال چیزای که نمی دونستم، و وقتی دوستام از مسائل جنسی شون (حالا هر چیزی) صحبت می کردن من با دهن باز نگاه می کردم و معنی شو می پرسیدم و مجبورشون می کردم که برام توضیحش بدن،(بهم می گفتن تو کجا بزرگ شدی که هیچی نمی دونی) بازم سال اول دایره اطلاعاتم زیاد نبود در حد یه کلاس اولی بودم. من این عادت رو داشتم که همه اتفاقات روز رو موقع شام واسه مامان تعریف کنم، مامان هیچ وقت واسه کاری اشتباه دعوا یا تنبه هم نکرده بود، فقط توضیح می داد که کدوم خوبه یا بد واسه همین همه چیز رو بی سانسور واسش می گفتم، اون شب سر میز شام همه چیزهایی که یاد گرفته بودم واسه مامان توضیح دادم، یادمه مامان دوتا دستاشو گذاشت روی لپاش و گفت:" تمام رشته هام پنبه شد".
سال بعد دوستایی دریده تر داشتم، خیلی مسائل بیشتری فهمیدم، یه بار سرکلاس دینی راجع به غسل جنابت( یه همچین چیزی که مال مرداست) از معلم مون  سئوال کردم از زیر جواب دادن در می رفت و من نمی دونستم چرا، از عقب کلاس ندا اومد که خفه ،خودمون بعدن برات میگیم، زنگ تفریح بود که فهمیدم این غسل برای بعد کاره بی تربیته مرداست.
و سال سوم نصف بیشتر دوستام ج**ده بودن، به معنای واقعی نه، با دوست پسراشون تازه زیر اب همدیگرو جلو من می زدن، یه دختری بود من از اخلاقش خوشم میومد ولی خب با مردا دوست بود، یادمه یه روز داشتم با اون تو مدرسه درس می خوندم که یکی از دخترای دیگه اومد سئوالی پرسید و بعد رفت، دوستم رو به من کرد و گفت ما هم می دیم ولی مث این دیگه جلو عقبمونو یکی نکردیم! من اون موقع ارورر  زدم ، ......
من شیطنت زیاد داشتم ولی هنوز یک حرف شنو قابل بودم واسه مامانم. مدرسه تموم شدو من بی خیال همه دوستان، دوستم شده بود اینترنت، تمام سئوالات که برام مونده بود از تو نت از پسرا می پرسیدم، دیگه خجالتی نبود آخه اونا که منو نمی دیدن و قرار نبود هم ببینن، حالا من شدم دختری که خیلی از دوستام سئوالاتشونو از من می پرسیدن ، دختر خالم هنوز اعتقاد داره تا ازدواج نکردم راجع به مسائل جنسی چیزی ندونم، یه روز بهش گفتم راحت باش سئوالاتتو بپرس می تونم کمکت کنم، کف کرده بود. باورش نمیشد من همون دختر 8-9 سال پیش باشم. ولی هنوزم حرف شنوی دارم از مامانم. حالا می فهمم چرا رفتن به خونی پسرا بده چون توی یکی از همین چت ها یکی از پسرها بهم گفت که اگه بری باید بدی.......
اون موقع ها بود که فهمیدم درجه تشخیص با نجابت بودن یا نبودن من همون چُس میلیمتر پرده هست، پس به خودم گفتم هر گهی بخوام بخورم می تونم فقط این پرده هه سر جاش باشه، ولی حالا طرز فکر عوض شده، به خودم میگم مردی که قبل من با 100000000001 زن دیگه خوابیده حقش نیست،....و همیشه به خودم میگم بزار پام برسه اون ور اولین کاری که می کنم برداشتن اون پردهه هست بزار که نجابتی نداشته باشم. فکرهای ضد و نقیض زیاد دارم.

چند روز پیش سر یه موضوعی با مامانم بحثم شد بهش گفتم تو دوس داری من همون احمق باشم که تو سال 79-80 بودم، میخوای هنوزم نفهمم دورو برم چه خبره، مامان می دونی تو با نگفتن خیلی حقیقتا ممکن بود  منو تو خیلی مشکلا تی بندازی و همه ی اینا رو براش توضیح دادم، گفتم اگه حرف شنوی نداشتم الان ممکن نبود من کی می بودم،  بازم مامانی دستاشو گذاشته بود رو لپاش و قرمز شده بود.
 با تمام این دونستنی هامو طرز فکر هنوز پابند سنتهامم و زنجیر در یک سری بایدها و نبایدهااااااا


 

۱۸.۵.۸۹

Bengal Tiger

استادمون ماشین داره، بعد کلاس می رسونتمون خونه، منو می رسونه دقیقن دم در خونه، امشب که منو رسوند، سعید همکلاسیم به استاد گفت استاد چرا تبعیض قائل میشین، این خانم رو می رسونید دم خونه و ما رو وسط راه می ندازید پایین، در همون حین استاد واستاد تا من پیاده بشم، که مزدک هم پیاده شد و پشت سر من اومد و گفت خب شام چی دارین؟ یه لبخند گنده زدم و گفتم هیچی.
گفت همین کار را رو میکنی که بی شوهر موندی تا حالا* زشتِ *وحشی....


*زشت: استاد جدیدمون سر کلاس بهم گفت: what's your name مزدک تو سکوت کلاس جای من بلند گفت: زشت....
*وحشی: مزدک بهم میگه مثل ببرهای هندی زیبا هستی و و در عین زیبایی بی رحم و درنده، طعمه رو که انتخاب کردم همون اول نمی خورمش اول هی زجرش می دم باهاش بازی می کنم بعد می درمش....و نکن این کارو با من هم ته هر جمله شه...

* از ترم دوم تا الان که ترم شش هستم، مزدک N^N بار بهم پیشنهاد دوستی داده من رد کردم.
تنها زمانی میرم قشم که بخوام برم پلاژ سیمین رو شن های داغش  بشینم و پاهامو بزارم لب ساحل تا موجا با پاهام بازی کنن، یا که احتیاج به نوار بهداشتی خارجی داشته باشم که مستقیم میرم بازار چینیا و مایحتاج چند ماهم رو می خرم و سر و کج می کنم بر می گردم خونه. هیچ وقت هیچ وقت قشم خرید نکردم بیارم واسه خونه. دیروز(یک شنبه)هم قشم بودم واسه خرید اون مایحتاجه دیدم سه تا دختر مثل اینکه داشتن جهاز می خردین، با دقت جنس های چینی رو انتخاب می کردن. رحم نمی کردن به  آشغالهای توی بازار چینیا....
با خودم همش فکر می کردم که الان چقدر اونا خوشحالن که مثلن دارن جنس ارزون می خرن....

ولی جنسا اصلن ارزون نیستن. به نسبت قیمتشون آشغالن، فقط همون نوار بهداشتیشون می ارزه که طرح always زدن و 40تاش و میدن 3800 تومن.

۱۶.۵.۸۹

  • خوردن آب در حالت ايستاده در شب باعث زردی ميشود! � "شرب الماء من قيام بالليل يورث ماء الاصفر" ـ ( منبع: اصول کافی جلد ۶-ص۴۹۸ )        
من یه عمره که ایستاده اب می خورم، مخصوصا شبا که می رم سر یخچال و مثل بز سر می کنم تو پارچ آب و از لیوان استفاده نمی کنم تازه کلی هم آب می ریزه تو یقیه م  خنکم که میشه ، خر کیف میشم.

  • نگاه کردن به آلت تناسلی زن باعث کوری ميشود! � "النظر الی فروج النساء يورث العمی"- (منبع : من لا يحضره الفقيه -جلد ۳ ص۵۵۶ )
تا حالا فکر می کردم کارش مثل هویجه و نور چشم زیاد می کنه، ولی حالا  فکره اینکه اگه یک فاحشه میشدم ممکن بود چشم چند نفر رو کور کنم تن منو می لرزونه




* اینم فایل مطلبایی که واقعن با خوندنشون خندم گرفت.... اُ.صـ.و.لـ.کـ.ا.فـ.یـ


 

۱۵.۵.۸۹

بحث راجع به فیلم های پ*و*ر*ن*و بود من و دوستم که هر کدوم واسه هم اِفه ی اینو گذاشته بودیم که ندیدیم تا حالا و اون بیشتر ادای مودبارو در میورد...(البته مودب هم هست)
من: اگه توجه کنی این فیلم ها بیشتر واسه زنا و شوهراس و اونایی که سخت می تونن رابطه ایجاد کنن، چون تو این فیلم ها فقط آ*ل*ت رو نشون می دن و از قیافه خبری نیست
دوستم: آره، اره....   ( خودش فهمید چه سوتی داده و گفت دیالگمون جالب بود)
من: کر کر کر هر هر هر ...تو که ندیده بودی تا حالا....
اون: ..................




* یادمه دوران دانشگاه بود دوستم بهم گفت چند تا جدیدشو اورده میام ببینم یا نه که من گفتم نه تکراریه می دونم اول و اخرش چی مشه واسم لذتی نداره....خندید و گفت می خوای بگم جمیله بیاد واست وسطش برقصه تکراری نباشه خره همه می دونن اخرش چی میشه....

۱۲.۵.۸۹

رفته بودم عکاسی تا چندتا عکس هنری و پرتره بگیرم، چون موهامو کوتاه کرده بودم حالت دادن بهشون سخته، موهای منم مث خودم  وحشی ان، آقا عکاسه فن رو جوری تنظیم کرد که از پایین باد بخوره به موهام تا برن بالا و حالتی بگیرن، تو آیینه دیدم خودمو که اون قسمت کچلی موهام معلومه...دوباره غصه هام شروع شد....





* یه دونه عکس گرفتم خیلی خوشگل شده، اونو حتما می زارم اینجا،

* اینقدر خرذوق شدم که هر روز زنگ می زنم به دوستم و میگم عکس من کوووووو

* دوستمم مث من غصه ی موهای از دست رفتمو می خوره.

۱۱.۵.۸۹

مغزم خسته ست.........
                                و روحم نیز....
دلم میخواد یکی بیاد که دوسم داشته باشه بدون هیچ چشم داشتی، بی دلیل
و ازم نپرسه که چقدر دوسش خواهم داشت و دارم.......