۲۶.۴.۸۷

ديگه نيستي(روز پدر)

حالا که رفته ای
دل دلیل می آورد و
عشق گریه می کند.
با این همه
جای خالی ات پر نمی شود.
نه با خیال و نه با خاطره.
حالا که رفته ای
این روزها دلتنگم
دلتنگم که رفته اند.
آن روزها
حالا که رفته ای
باور می کنم
گل ها همه آفتابگردانند
اما همین امروز
آفتاب
چشم در چشم من
فقط سراغ تو را می گرفت
حالا که رفته ای
برای این پنجره فرقی نمی کند
باران ببارد
باران نبارد
باران
باران
باران
حالا که رفته ای
پایین می آید از پلکان ابر
و فرو می ریزد در جویبارهایی
که به جانب پاییز می روند