۲۲.۹.۸۹

من کنار

آروم و دمغ روی مبل جلو تلویزیون لم داده بودم ، تقریبن دراز کش بودم، مامی واسم قهوه اورد  گفت بخور حال و هوات عوض شه ، نگاش کردم و گفتم... هه یعنی خدا یه گونی بزرگ پول بعد خوردنه قهوه واسم می ندازه که حال و هوام عوض شه....اروم قهوه مو سر کشیدم و طبق عادت همیشه فنجونمو برعکس کردم . عادت دارم هر وقت قهوه می خورم ته فنجونمو ببینم و بدونم اون دونه ها قهوه ای سوخته ی خوشبویه آرامش دهند چه شکلی رو واسم ترسیم کردن، مامی کنارم نشسته بود..گفتم مامی برام یه هواپیما افتاده تو آینده یعنی میشه که درست بشه؟؟؟؟ مامی گفت خدا  رو چه دیدی! شاید شد! تو دلسرد نشو.... با تموم نا امیدی بقیه فنجونمو نگاه کردم و حفظشون کردم.
همین شبی چند دقیقه پیش با مامی تماس گرفتن از اداره ای که کار می کنه ، بهش گفتن 5 روز سفر با خانواده و بلیط رفت و برگشت و تمام مخارج با اونا ، توهتل همون اداره تو **** ، آقاهه گفت این موقع خودم تماس گرفتم که یه هویی از قلم نیوفتی ، حالا من نزدیکای تولدم جایی هستم که با اینکه دریاشو دوس ندارم ولی عاشق درختاشم ، عاشق سرسبزیشم ، خیلی خوشحالم ، امیدوارم اونجا قرار نباشه یه بابایی بیاد سخنرانی و حالمونو کنه تو قوطی و یا اینکه مامی نزنه تو ذوقمونو و نگه چون هواپیما هست ما نمی آیم و این حرفاااااا....


ته نوشت: 
* قابل توجه اونا که می گن فال قهوه الکیه و راستکی نیست ....

۲ نظر:

Ravi گفت...

جاي مارم خالي کن

bashar گفت...

من نمیگم فال قهوه دروغه میگم شانسم ....