۱۴.۴.۹۱

برزخ

امروز بد نوشتنم گرفته ؛ از صبح تا الان حتی یه ذره هم کار نکردم... فقط رو صندلیم نسشتم و پاهامو گذاشتم روی میزمو به نوشتن فک کردم،  با موبایلم  بازی کردمو یه عالمه سایت بیخود چرخیدم ،
خسته م
از زندگی نه / از تکرار مکررات / از اینکه نمی دونم تکلیفم با خودم چیه/  25 سالمه / از خودم انتظار دارم کسی باشه که دوسش داشته باشم  / واقعنی/ ولی وقتی راجع بش فک می کنم / هیشکی نیست/  حتی دوس پسرمو هم دوس ندارم/ تصمیم گرفتم بعد 5 سال رفاقتمو باهاش تموم کنم/ سخته برام/ چاره ایی نیست/ کارمو که عوض کردم یه کاره متفاوت با کاره قبلیمو انتخاب کردم/ خودمو مجبور کردم به تغییر رویه/ سخته ولی چاره ایی نیست/
می خوام از دانشگاه انصراف بدم و جز خودم کسی راضی نیست......
راهنماییم کنید لطفن

هیچ نظری موجود نیست: