۲۸.۴.۸۹

یه روزی که رفته بودم خونه ی دختر داییم، چلوی در خونه ی اونا دیدم یه بچه گربه میو میو می کنه، راجع بش پرسیدم و دختر داییم گفت یتیمه مامانش ولش کرده و چند روزه که ما بهش غذا می دیم، کنارش نشستم، نازش کردم، و از غذایی که واسش کنار گذاشته بودند بهش دادم بخوره، چشم هاشو تمیز کردم، و آب خنک بهش دادم. شاید اگر مادری داشت اینکار ها را برایش نمی کردم  بیشتر دلم برای یتیمیش سوخت. چون خودمون تو حیاطمون کلی گربه داریم از اونایی که بی خانمان بودن و به ما پناه اوردن. اون همراه من اومد خونه و شد عضوی از خانواده ی ما ولی برام عزیزتر از بقیه بود شاید چون یتیم بود. واسش شیر خوشمزه می خریدم و سعی می کردم حتما ماهی یا غذای گوشتی بخوره، کنارش می نشستم تا گربه های دیگه اذیتش نکنن، اون مادر نداشت که لیسش بزنه، تمیزش کنه و گربه بودن رو یادش بده، بلد نبود از دیوار و درخت بره بالا، کمکش کردم یا بگیره ولی هنوز طفلی بیش نبود. میشستمش و با گوش پاکن چشماشو تمیز می کردم و مادرش بودم.  کم کم دندوناش در اومد، وقتی با هم بازی میکردیم انگشتان پامو به شوخی گاز می گرفت و شاد بودیم، اسمشو گذاشتم فِرِد و تا صداش می زدم هر جا که بود خودشو می رسوند. یک هفته پیش اون گم شد و دو شب خونه نیومد، داشتم دق میکردم، فردا صبحش بی حال و تقریبا مرده پیداش کردم، مث اینکه یکی قلبمو با چاقوش پاره کرد، می خواستم زار بزنم و فریاد بزنم چرا فِرِدِ من چرا این گربه ی یتیم و بی پناه. معلوم نبود ک یاین بلا رو به سرش در اورده بود مث اینکه اینقدر زده بودنش که بدنش کوفته شده بود و رو پاهاش نمی تونست بیاسته.  سیبیلاشو تا ته چیده بودن. تنها کاری که تونسته بود بکنه به امید اینکه منو داره و حمایتمو خودشو رسونده بود دم در خونه، اوردمش تو تمیزش کردم خاکای خشک شده ی روی بدنشو شستم، چشماش قلنبه شده بود و عفونت داشت. چن جای بدنشم زخم بود، اون با یه گربه درگیر نشده بود یک حیوان انسان نما این بالا رو سرش اورده بود. سه - چهار روز اول که با سرنگ بهش آب و غذا می دادم و با سرم چشماشو می شستم و قطره چشم می ریختم تو چشماش،حالا بعد یک هفته تازه می تونه رو پاش واسته و غذاشو کامل بخوره اما فِرِدِ من کور شده،چشماش دیگه نمی بینه،  دلم پره درده که چطور یک انسان می تونه و جرات اینو داره که بخواد جون یه موجود زنده ی دیگه ای رو بگیره، حیونی که حتی ازارش به یه مورچه هم نمی رسه. فرد بچه تر از اونی بود که بتونه از دیوار بره بالا و یا مزاحم کسی بشه. چه جوری اون از حیاط رفته بیرون و این بالا اومده سرش، داغون تر از اونم  که بتونم فرضیه ای ببافم.


اون تنها یک گربه نبود، اون حیوونی بود که مادر نداشت، حیوونی بود که روزی اش افتاده بود تو دست ادمها. دلم میخواست یقیه ی خدا رو بچسبم بکوبمش به دیوار و و هی تکرار کنم این کوبیدنو و بهش بگم وسط این جهان بزرگت زورت فقط به همین موجود یتیم رسید؟ تو می تونستی نزاری اتفاقی واسش بیوفته. خدا ازت دلگیرم همیشه این تو بودی که دوست داشتنی های منو ازم گرفتی.
این اولین گربه ی نبود که بهش محبت می کردم و به بلا دچار میشد، میکا رو که با تفنگ بادی زدن کار به عکس برداری و عمل کشید. که بعدشم دزدیدنش، پیتر بارها و بارها سیبیلاشو چیدند ولی اون هفت جوون تر از انیها بود آخرشم به خاطر ناراحتی کلیه مرد چون اینجا دستگاه دیالیز واسه حیوونات ندارن. و چیکو که اونم دزدیدنش....اینم از فِرِد که کور شده... باور کنید اگه زورشون به ما هم می رسید تا حالا منو کل خانوادمو کشته بودن.

۵ نظر:

میستر شاتن گفت...

سلام...

تحت تاثیر قرار گرفتم...

راستش شبا که میخوام بخوابم، یک بچه 2 تا بچه گربه میان تو اتاقم بازی میکنن... یکی سفید و زرد و یکی خاکستری...

بقیه اعضای خونه از وجود اونها ناراضین...

اما من هیچ وقت اونا رو اضافی احساس نکردم...

وقتی میان تو اتاقم، نگاشون نمیکنم تا یه وقت خجالت نکشن... سرم رو به یه کاری بند میکنم تا اونا بازیشونو بکنم...

گربه ها رو دوست دارم...

وسگ ها رو نیز...

خط دوم نوشتت که نوشتی و از غذایی که واسش کنار گذاشته بودند، فکر کردم میخوای بگی تو غذاهاشو خوردی...

ansherli گفت...

لینکت کردم یک عدد دختر جون

میستر شاتن گفت...

آره دست خط خودمه.... ولی اگه بدونی من اون رو چجوری در آوردم بهم حق میدی....

خواهش میکنم

سلمان گفت...

سلام
کاملا درکت میکنم
منم دقیقا 2 ساله که یدونه jacky مثه مال تو دارم
اول 4 تا بودن ولی فقط جکی زنده موند
در طول این مدت نمیدونی چند بار زخم هاش رو پانسمان کردم، دکتر بردمش، تا صبح کنار سبدش موندم و...

نمیدونم تاحالا گربه هایی رو دیدی که دُم ندارن؟ لنگ میزنن؟ چشمشون آسیب دیده؟ و...
90 درصد ِ این اتفاق ها رو خودشون سر خودشون میارن. من با چشم های خودم دیده م که چطوری به جون هم می افتن
بچه ی من چون از اول توی جامعه ی گربه ها نبوده خیلی ضعیفه و نمتونه از خودش دفاع کنه. البته الان خیلی بهتر شده.

این چیزایی رو که نوشتی کاملا میفهمم چی میگی و چه حسی داری، اما بهت قول میدم که کار ِ خود ِ گربه ها بوده.
برای فردی هم متاسفم

تفنگ بازی گفت...

خب اینو باید متوجه شده باشی که همسایه هاتون از گربه خوششون نمیاد