۲۶.۶.۸۹

سوزی یه دوست داشتنی

اولش با دوتا دونه شروع شد و تا به خودمون اومدیم شده بودن 14-15 تا و از همه رنگ و مدل، عاشقشون بودیم، و همشون اسم داشتن، تا یکیشون بر اثر دیابت مُرد، و اونی که مرد خیلی واسه من و آبجیم عزیز بود، آبجیم زجه می زد و زار می زد، بعد اون قضیه تصمیم گرفتیم همشونو رد کنیم برن، گذشتن از کیمچی و میلکی و قهوه واسمون خیلی سخت بود و سخت تر از اونا رومینا که همیشه ی خدا سرما خورده بود و در حال عطسه زدن بود و چشمانش پُره آب بود... و بدتر از همه دل کندن از سوزی دردناک بود، با گریه همه رو بردم دادم حیوون فروشی ولی سوزی رو قائم کردم، و دادمش دست یکی از دوستانی که تنها بود و همدم می خواست، کلی سفارش و دستور غذایی و دستورا ت پوشاکی، سوزی رو راهی کردیم رفت.
امروز صبح یه ایمیل به دستم رسید که توش یه فیلم بود از سوزی، سوزی با اینکه خیلی عزیز بود واسه ما ولی اجازه نداشت همه جا بره، حالا این فیلم حکایتی دیگه از سوزی بود که چگونه اونجا جولان میده واسه خودش.

* البته فیلمش نکته زیاد داره. من کلی خندیدم، نه به سوزی بلکه به مطلقاتش، مثلا ....
* غذا خوردن منم مثه سوزیه، موقع خوردن هیچ کسی رو نمی شناسم.

۳ نظر:

bashar گفت...

اولش فکر کردم گربس!!!!!
واسه همین دانلود کردم! ولی موششم بببببببد نبود خوشگل بود //
اون اقاهه! یه شملره ایرانسل خرجشه چرا خودتو اذیت میکنی!
رئیستم اره؟!!! چند سالشه اون رویس کچلت؟

اسیه گفت...

سوزی کیه؟

دانای کل گفت...

موش؟همستر؟ یا چی بود؟