۲۷.۶.۸۹

 دقیقن روزش یادم نیست فقط می دونم پارسال بود، مسابقه پرسپولیس بود با استیل آذین، نیمه اول دامادمون سره کار بوده و یکی از این تیما جلو بوده، اون سر تیمی که عقب بوده شرط می بنده، نیمه دوم میاد خونه و خلاصه معجزه میشه و همون تیمه می بره.... دامادمون داشته از خوشحالی بالا و پایین می پریده و داد و هوار میکرده که یه ی هویی دایی و دختر دایی می ریزن تو خونه که با زنت دعوا نکن...نزنش....
جالبش اینحاست که ابجی من اصلن خونه نبوده......

بعدن نوشت:
خب ما خونه هامون همه نزدیکه همه، دیوار به دیواریم، اغلب هم کلید در حیاط همدیگرو داریم، دایی و دختر دایی منم از تو حیاط صدای داد و هوار رو که می شنون فکر می کنن دعواشون شده اونم دعوای سخت....

۳ نظر:

پوریا گفت...

شاید شانس آورده خونه نبوده؟
بعدشم دایی و دختر داییت پشت در خونه دامادتون چیکار میکردن؟ میدونی کلا داستان یک مقدار مبهمه!

چپ دست گفت...

به دومادتون بگو پرسپولیس و استیل رو [...] توش! فقط استقلال رو عشق است!

دانای کل گفت...

:)))))))))
خندیدم در حد تیم ملی