۱۳.۶.۸۹

I have good JOB

از وقتی یادم میاد مامان حرفش این بود که: دخترم که میخواد بره تو خونه ی شوهر کلفتی پس چرا حالا تو خونه باباش کار کنه؟ من و آبجی میخوردیم و می خوابیدیم، و اگر کاری انجام می دادیم بابت آن کار پول دریافت می کردیم، از ظرف شستن گرفته تا هرس کردن برگ درختان و رسیدگی به باغچه و خرید مایحتاج خانه و نونوایی رفتن.

من و آبجی معنی کار کردن و حقوق گرفتن رو فهمیده بودیم و مزه ی دستمزد خودمون رفته بود ریز زبونمون، هر چه سن بالاتر می رفت ما حریص تر میشدیم به حقوق بالاتر و کار به اونجایی رسیده بود که هر کسی از فامیل کاری داشت که رو می زد بهش می گفتیم چقدری می دی که انجامش بدیم؟  
وارد سن 12-13 سالگی که شدم کارهای نامه نگاری و اداری شرکت داییم رو انجام می دادم و پولی می گرفتم، شده بودم مث نامه رسان ها از این اداره به اون اداره، کم کم راه و چاه رو یاد گرفتم که چجوری برم تو اتاق مدیر کل ها و ازشون امضا بگیرم و چون بچه بودم و سمج معمولن منشی مدیرکل واسه راحتی از دستم می زاشتن برم توووو..... . 15-16 سالم بود که زدم تو کار کامپیوتر و سخت افزارش یاد گرفتم و بعدش زدم تو کار شبکه رفتم که اسفالتش کنم، (هنوزم همونجاها گم شدم). ازش خوشم نیومد ولی منو درگیر خودش کرد، عشق ور رفتن با سخت افزارشو داشتم، تعمیراتش و سرهم بند کردنش، شروع کردم به کار کردن تو مغازه های بسته بندی سیستم کامپیوتری(فکر کنید سیستمی که من می بستم چی میشد). پول خوبی میدادن ولی محیط مردونه بود خستم می کرد، شوخیاشون با هم دیگه وقیحانه بود و اونقدر دریده بودن که از من هم شرم نمی کردن . یه مدت تو درالترجمه کار کردم و بعدش شدم پشتیبان شبکه وپشتیبان فنی یه ISP حالا واسه خودم یه اتاق داشتم و تلفن هامو وصل می کردن،...تو اوج کارم بودم که دانشگاه قبول شدم با گریه و زور چماق فرستادنم،
تو اون شهر غریب من بودم یک عدد دختر لوسِ نُنُر که تنها مونده بود باید از خودش مواظبت می کرد(تنها مسافرت زیاد رفته بودم ولی اینجا فرق می کرد باید زندگی می کردم)، کنار اومدم با ادماش و خودمو قبولوندم بهشون و حالا من بودم که حرفم حرف بود....(فراز و نشیب زیاد بود ولی من برنده بودم).
دانشگاه تموم شد من برگشتم خونه، ولی دیگه کاری نبود، استرش داشتم، به هر دری می زدم بسته بود، برام سخت بود که بگم پول می خوام مامان، بیشتر پول تو جیبیمو آبجیم می داد، فکرشو بکنید چقدر می تونست سخت باشه!....بعضی شبا گریه می کردم ، چند مورد کار هم پیش اومد که چیزی نبود که میخواستم، تو چند ازمون هم شرکت کردم، قبول هم می شدم ولی من نورچشمی نبودم پس رد میشدم. همه ی اینا تاثیر بدی روم گذاشته بود، کم حوصله، سگ اخلاق و هر چی بد می تونست باشه من بودم، دیگه حتی اگه مورد کاری هم پیش میومد من قدمی برنمی داشتم براش.
همه ی اینا رو گفتم که بگم:
حالا سرکار هستم، کاری که دوسش دارم و با روحیاتم جوره، نبض شرکت تو دسته منه، بازم شدم پشتیبان شبکه و قسمت فنی شرکت و هم قسمت اداریش دسته منه. هر روز با لبخند بر می گردم خونه.... . 


* بالاخره خسیس خان(بابایی) زنگ زد و گفت که حالش خوبه، اونجایی که بابای منه، بارون میاد یک ماهی میشه شدید هم هست ولی سیلش تو پاکستانه....ناراحت بودم بابا رو اب برده باشه و ارثش تقسیم نشده، و بدتر می ترسیدم گندش دربیاد که چندتا آبجی و داداش  هم اضافه دارم،
* میگم بابا زن نگرفتی من مامان نو گیرم بیاد؟ می خنده میگه: منتظرم تو بیای واسم بری خواستگاری! میگم پسند کردی؟ میگه اره دکتره! میگم آها!!!!دکتره قلبه حتمارقصم بلده، بره واسمون پشت درخت برقصه؟(بابا این وسطا از خنده غش رفته) می گه اره...تو بیا فقط....
زمونه رو می بینید تو رو خداااااا بابای آدم اینقدر بی حیاااااااا

۱۶ نظر:

سهی گفت...

چقدر خوب
خوش به حالت!!!!!!!!!

O2 گفت...

داشتن یه کار خوب که با روحیات ادم جور باشه یه نعمته .
بده یه چندتا مامان کشمیری داشته باشی ؟ D:

360 گفت...

بیکاری اون رو قشنگه اش رو امروز نشون من داد.
یه چیزی شبیه بغض (بغض نیستا، شبیه بغض!!!) الان مونده وسط گلوم
نه پایین میره لامصب که قورتش بدم، نه میاد بالا که بالا بیارمش...
این بیکاری مثلاً هیچ ، که خودش حکایتی داره.
بابام رو کجای دلم بگذارم که همیشه برام غریب بوده
اینقدر غریب که باورم نمیشه که یه بابا میتونه اینقدر با بچه هاش دوست و صمیمی باشه.
انشالله که زود و سالم برگرده خونه

یکـ عدد دختر گفت...

o2:والا خوبه ادم چندتا مامان داشته باشه ولی کسی مث من حاضر نیست مال شو با کسی تقسیم کنه باید چیکار کنه....
باید به بابام بگم یه مامانی بگیره که پسرش آمیتا باچن بشه

یکـ عدد دختر گفت...

360: تو هم می ری سرکار غصه نخور....
بابای منم اولاش سنگ بود ولی من و آبجی نرمش کردیم
باید قلقش دستت بیاد، ببین رگ خوابش چیه؟ کمی هم چابلوسی....100% جواب میده

bashar گفت...

پول نقش مهمی تو دست به کار شدن منم داشت!
خدارو شکر که راضی هستی از زندگیت راضی هستی..........
بی انصافی نکن/ اول تو شروع کردی سوسه!!!! اومدنو واسه باباییت(چشمک)
بد فرم محتاج یاری سبزتان هستم! زندگیم داره یه احتمال زیاد رقم میخوره!!!!!!11

bashar گفت...

داستانی هستن اینا!
ولی تا الانشو اومدن خدایی ترکومدن/
اگه از بالا نیگا کنیم اره اینا هم همونان با صورت مهربون ولی کی کامل خوبه؟
والا اون والی که 2تا خمره از 3تا خمرشو از طلا پز کزدزو ما قبول داریم جای یه والی که بخواد تازه شروع کنه به پر کردم خمره هاش...............
این اسمش هرچی هست اسمش زندگی سگی نیس/ اینی که الان دارن ملت میکشن زندگی سگیه!!!!!!!

چپ دست گفت...

یه تبریک گنده واسه اینکه توی شغلی که باهاش حال می کنی مشغول شدی و اوضاع احوالاتت روبراهه.

میگم... یادت نره که واسه عروسی بابات ما رو هم دعوت کنی ها؟! من علاقه مندم که توی مراسم نقش درخت رو واسه فامیلای عروس بازی کنم!!! :دی

یه چیزه دیگه... یه وقت به بابات نگی مامانی بگیره که پسرش آمیتا باچان باشه ها... آمیتا باچان حداقل 70-80 سال رو داره. یهویی می بینی بابات با یه عروس 120 ساله اومد ها. خلاصه از ما گفتن بود!

یکـ عدد دختر گفت...

چپ دست: یعنی اگه دعوتت کنم باید همراش یه ویزام بهت بدم؟ حالا فکر می کنم رو پروندت.... بعدشم اصلن فکر نکرده بودم که مامان جدیده ممکنه اینقدر پیر باشه....پس پسرش کی باشه؟ هرتیک روشن خوبه؟

یازده دقیقه گفت...

بت میخوره آدم مستقلی باشی..ینی مستقل بار اومده باشی.. و خوشحالم کاری که دوس داریو داری میکنی..
برا پدرتم خوشحالم

میستر شاتن گفت...

خوشحالم که الان روبراهی... همیشه موفق باشی...

asiyeh گفت...

دختر انقده چرت فکر نکن تو که اینجوری نبودی ...!
این اولا دوما منظورتو دقیقا از حرفت نفهمیدم ینی فهمیدم ...یه کمی به خودم گرفتم ..(این ینی جمع کن خودتو :دی)
خوش به حالت ..حالا تو یه چیزی بلدی ما چه کنیم ....!
و دیگه اینکه اواره این شهرو اون شهر شدم ...زین پس تو بلاگرمم ..وورد پرس ریده به حالم ...خفن ...
خوبه که خوبی .

Ravi گفت...

خوشحالم برات، حالشو ببر

bashar گفت...

اينو نوشتم كه از 13 بودن در بياد بخش نظراتت/ هيچ ارزشه حقيقي و حقوقي نداره

یکـ عدد دختر گفت...

راوی: مچکر م و دارم اساسی حالشو می برم

بشر: مرسی خدا عمرت بده جوون

Poria گفت...

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست دختر...
وقت تتنگه, مجالی برای غم نیست, سعی کن لذت ببری